1- ظروف سفالی :
از محاسن این ظرفها این است که اولا سبک هستند و ثانیا میتوان انها رادرمایکروفر گذاشت و همچنین قیمت مناسبی نیز دارند ولی هنگام استفاده ازاین ظروف این نکته قابل یاداوری است که رنگ ابی ظروف سفالی حاوی ترکیبات سرب بوده خطر مسمومیت با سرب را در مادر وجنین زیاد میکند.

2- ظروف مسی:
حسن ظروف مسی این است که غذا در ان خوب می پزد وچون مس عایق  حرارتی خوبی است و به راحتی میتوان پخت وپز را با ان کنترل کرد.
بدن یک خانم باردار به مقدار کم به مس نیاز دارد ولی مقدار بیشتر ایجاد مسمومیت میکند.سازمان غذاودارو امریکا نسبت به استفاده از ظروف مسی بدون پوشش هشدارداده است زیرامس وارد غذاشده وایجاد مسمومیت واسهال واستفراغ میکند.از پختن غذاهای اسیدی نیز در ظروف مسی باید جدا پرهیز کرد زیرا مس با غذاهای اسیدی وارد واکنش های مضر می شود.

3-ظروف برنجی:
ظروف برنجی از ترکیب مس وروی ساخته میشوند.شایان ذکر است که ظروف برنجی بطور چشمگیری از تجمع باکتریها جلوگیری کرده واز میزان عفونتها حتی عفونتهای بیمارستانی جلوگیری میکنند.

4- ظروف آلومینیومی:
این ظروف سبک هستند وبه خوبی حرارت را انتقال میدهند بیشتراز نیمی از پخت وپز امروزه در ظروف آلومینیومی انجام میشود.با هر بار پخت غذا دراینگونه ظروف مقداری آلومینیوم وارد غذای مصرفی میشودکه این خود باعث مسمومیت بصورت اختلال در سیستم عصبی وحتی بروز آلزیمرومسمومیت های کلیوی کبدی والتهاب مفاصل شده ودر نتیجه باید توجه داشت که سبزیجات برگی شکل مثل کاهو و غذاهای اسیدی مثل گوجه فرنگی وریواس اگر در ظرف آلومینیومی پخته شوند مقدار زیادی الومینیوم جذب میکنند البته سازمان بهداشت جهانی مقدارحدود 150میلیگرم آلومینیوم را در روز برای بدن مضر نمیداند زیرا میدانیم بیشتر داروها نیز از آلومینیوم ساخته شده اند.

5-ظروف تفلونی:
پرطرفدارترین و در عین حال مضرترین ظرف اشپزخانه میباشد.به علت دارا بودن پلیمر در حرارت های بالا میسوزدو گازهای سمی تولید میکند که در جنین باعث کوتاهی قدوسرطان وناهنجاریهای دیگر میشود.با هر بار پخت وپزلایه نازکی از تفلون به ظرف غذا می چسبدورویه تفلونی ظرف بعد از مدتی از بین میرود.استری زیر ان نیز بعد از مدتی وارد غذا شده وسپس لایه الومینیومی ظاهر میشود که به راحتی با قاشق کنده شده ووارد غذا میشود واین خود باعث براز مسمومیت با آلومینیوم میشودکه بصورت الزیمر نرمی استخوان وکمخونی ظاهرمیشود.

6-ظروف یکبارمصرف
  این ظروف باعث از بین رفتن ویتامینهاو پروتیینهای موجود در غذاهاشده وباتجمع موادسمی در بافت چربی باعث خستگی عصبی شدن
بیخوابی کاهش پلاکتهای خونی و انتقال موادخطرناک از راه ژن از نسلی به نسل دیگر میشود.


برچسب‌ها:

تاريخ : پنج شنبه 24 دی 1394برچسب:ظروف,خطر, | 16:38 | نویسنده : عارف بساکی |

جوش بیشتر در صورت دیده می شود و شکل های متفاوت دارد مثل: کومدون ( جوش های ریزی که به صورت سر سیاه و سر سفید دیده می شوند )؛ پاپول (جوش های برجسته و قرمز رنگ)؛ پاسچول (جوش های چرکی ) و ندول ( تورم التهابی که در عمق بیشتری نسبت به پاپول قرار گرفته اند) و بالاخره کیست ( فضاهای بسته ای در زیر پوست حاوی ماده نیمه جامد یا مایع ). با بسته شدن دهانه خروجی غدد چربی به علت های گوناگون جوش به وجود می آید. علت های بسته شدن این دهانه ها شامل:

?) تولیـد و ترشح زیادی چربی در این غدد که خود این می تواند به علت ارثی بودن یا عدم تنظیم هورمونی باشد. البته گاهی میزان هورمون در سطح طبیعی می باشد ولی پوست به این مقدار طبیعی نیز حساس است. مصرف خارجی هورمون هایی مثل هورمون مردانه ( تستوسترون) و کورتیکواستروئیدها ( کورتن) می تواند باعث ایجاد و تشدید 

آکنه  شود.

افرادی که دارای جـوش هستند باید از مصـرف هرگـونه کـرم یا پـماد اجـتناب کنند، چون باعث بدتر شدن جوش ها می شود.

?) رشد میکروب در دهانه غدد که باعث التهاب و بسته شدن این غدد می شوند.

?) اختلال در کراتینی شدن ( در تشکیل کراتین دهانه اختلال وجود دارد مثل افرادی که سوء تغـذیه یا رژیم غـذایی دارند که اسیدهای چرب ضروری در بدن آنها کـم است و یا به علت های دیگری این اختلال وجود دارد).

 

جوش های صورت  را نمی توان به طور کامل از بین برد ولی می توان آنها را تحت کنترل در آورد.

4) التهاب (رها شدن مواد التهاب زا بدون 

فولیکول مو ) که علت اصلی آن را فعالیت میکروبی در غدد سباسه می دانند که باعث ایجاد پاسخ التهابی بین دو فولیکول می شود. علل دیگر مؤثر در آکنه رژیم غذایی ( اثر آن هنوز اثبات نشده است اما مصرف بیش از حد کربوهیدرات ها  و مواد قندی در تشدید آن نشان داده شده است که در عین حال اثر رژیم های کم کالری نیز در جلوگیری از بروز آکنه مشخص شده است). تعریق ( در بسیاری از افراد باعث تشدید آکنه می شود) اشعه ماوراءبنفش ؛ که باعث بهبود ضایعات آکنه می گردد. استرس های روحی ؛ که آن را بخصوص در خانم ها تشدید می کند.

درمان این جوش ها بسته به نوع جوش انجام می گیرد. به طور کلی شستشوی مکرر نواحی جوش به ویژه با صابون هایی که اسیدیته می باشند و از خود بقایایی به جا نمی گذارند در جلوگیری از تشکیل جوش جـدید تا حـد زیادی مؤثر است و در درمان نیز کمک کـننده می باشد. این

صابون ها در داروخانه ها موجودند و به عنوان ضدجوش معرفی می شوند . در درمان جوش از داروهای ضد باکتری ( میکروبی ) نیز استفاده می شود که بستگی به نوع جوش و گسترش آن دارد.

داروهای دیگری نیز بسته به نوع جوش ، در درمان ، مصرف دارند که اختصاصی هستند و از حوصله این بحث خارج است.

افرادی که دارای جـوش هستند باید از مصـرف هرگـونه کـرم یا پـماد اجـتناب کنند، چون باعث بدتر شدن جوش ها می شود.

از عارضــه های جــوش صـورت، باقـی ماندن لکه در آن ناحیه به علت التهاب و فــعال بودن سیسـتم دفـاعـی بدن در آنجا است. در محل جـوش هایی که بیشـتر دستـکاری شــوند احـتمال به وجود آمـدن لکه بیشتر است. ضمناً در افراد با رنگ پوست تیره تر، لکه ناشی از جوش بیشتر است .

افرادی هستند که منافذ پوست آنها به اصطلاح باز است و داخل این منافذ به صورت سیاه دیده می شود. ترشح چـربی و در معرض هوای آزاد قرار گرفتن این چـربی باعث اکسید شدن آن می گردد و به صورت سیاه دیده می شوند. برای از بین بردن آن می توان از همان صابون هایی که گفته شد استفاده کرد.

یکـــی از عارضــه های جــوش صـورت، باقـی ماندن لکه در آن ناحیه به علت التهاب و فــعال بودن سیسـتم دفـاعـی بدن در آنجا است. در محل جـوش هایی که بیشـتر دستـکاری شــوند احـتمال به وجود آمـدن لکه بیشتر است. ضمناً در افراد با رنگ پوست تیره تر، لکه ناشی از جوش بیشتر است .

درمان این عارضه در حقـیقـت درمــان جـوش است. یعـنــی با درمان جوش به علت کم شدن التهاب، احتمال به وجود آمدن لکه کم می شود. درمان قطـعی برای از بین بردن این نوع لکه وجود ندارد و در طـول زمان بسته به نوع پوست این لــکه ها از بین می روند. البته بعضــی از داروهای موضعی، این طول زمان را کاهش می دهند که از آن جمله می توان از ژل های حاوی AHA نام برد. این ژل حاوی اسیدهای میوه می باشد و باعث تسهیل در پوسته ریزی طبیعی پوست می شوند و به همین دلیل پوست ، جوان و شاداب می ماند.

داروهای موضعی دیگر کـه کـمک کننده می باشند: کرم و ژل های حاوی 

ویتامین C  و مشتقات ویتامین A  ( کرم و ژل ترتینوئن ) .

همانگونه که ذکر شد در طب رایج هنوز آثار رژیم غذایی بر ایجاد و تشدید آکنه به خوبی شناخته نشده است. بر اساس طـب قـدیـم و تجربه بیماران بعضـی از خوراکی ها در بدتر کردن جـوش صورت دخیل می باشند و پرهـیز از این خوراکی ها باعث بهبودی در جوش می شود.

از جمله خوراکی هایی که باعث بدتر شدن جوش ها می شوند: غذاهای چرب ، تنقلات ، 

خرما ، کشمش ، محصولات دریایی ( ماهی و میگو ) ، بعضی از میوه جات ( موز، کیوی ، خرمالو  ) هستند. بهـترین راهکار، پرهـیز از مواد غذایی و خوراکی هایی است که فرد اظهار می کند با خوردن آنها جوش صورتش بدتر می شود.


برچسب‌ها:

تاريخ : پنج شنبه 24 دی 1394برچسب:جوش,درمان,راه های پیشگیری, | 16:35 | نویسنده : عارف بساکی |

 

تاریخچه پول در ایران

انسان‌های اولیه که دسته جمعی می‌زیستند، نیازی به تعویض کالا نداشتند. بعد از به وجود آمدن طوایف و قبایل مبادله‌ی کالا به کالا رواج یافت. مبادله‌ی کالا به دلایلی با مشکلاتی همراه بود. برای رفع مشکلات ابتدا از فلز برای مبادله استفاده کردند و پس از مدتی به فلزات گران‌بها و سبک وزن، از جمله طلا، نقره و مس رو آورند.
در بیشتر کشورهای شرقی و آسیایی، فلزی که در مبادله‌ی کالا از آن استفاده می‌شد، حلقه‌ای شکل بود. و در سه هزار سال پیش از میلاد از آن استفاده می‌کردند که می‌توان آن را قدیم‌ترین وسیله‌ی مبادله، پیش از اختراع سکه، دانست. در کاوش‌های شوش حلقه‌هایی از ویرانه‌های معابد، از دوهزار سال قبل از میلاد، به دست آمده است. استفاده از فلزات سبک وزن و کم حجم و گران‌بها، که معاملات را سهل و ممکن می‌ساخت، مورد قبول عامه قرار گرفت. بدین ترتیب مرحله‌ی پیدایش پول آغاز شد.

 

واژه‌ی پول

 

پول از کلمه‌ی یونانی Obolos گرفته شده و آن سکه‌ای بود برابر یک ششم درهم یا دراخم. کریستین سن معتقد است کلمه “پول” در زمان اشکانیان به ایران راه یافته است.
“سکه” نام دستگاه آهنینی بود که برای مهر زدن بر پول‌هایی که در میان مردم رایج و با آن معامله می‌کردند، به کار می‌رفت. بعدها آن را اثر مهری می‌نامیدند که روی سکه‌های حک می‌شد.

بنابراین سکه عبارت است از یک قطعه فلز به وزن معین که روی آن علامت رسمی دولت، یا حکومتی که عیار و وزن آن و ارزش آن را تعهد می‌کند، قید شده است.

 

سکه در ایران در دوره ی هخامنشی

 

بی‌شک پیش از دولت هخامنشی و تصرف لیدی در سال ۵۶۴ قبل از میلاد ایرانیان به اختراع پول اقدام کرده و در کشور خود رواج داده بودند. پس از سقوط لیدی به دست کوروش، “یونا” یکی از ساتراپ‌نشین‌های هخامنشی شد که در “ساردس” کارگاه ضرب سکه بود و در زمان کوروش کبیر خشایارشاه و کمبوجیه در آن ضرب سکه می‌کردند.
داریوش بزرگ سومین شاهنشاه هخامنشی (۵۲۱-۴۸۵ قبل از میلاد) بر آن شد پولی ضرب کند که در همه جا پذیرفته شود و در سراسر کشور اعتبار داشته باشد و بر خلاف مسکوکات قبلی فقط ارزش محلی نداشته باشد. زیرا سکه‌هایی که در آن زمان در ایران رواج داشت، هیچ‌یک از آن شاهنشاهان هخامنشی نبود

نخستین سکه‌ای که از آن زمان باقی مانده سکه داریوش است که شهرت جهانی دارد. این سکه را یونانی‌ها “دریکوس” یعنی “داریوش” می‌نامند که آن را نباید با کلمه‌ی زرینه و درینه یکی تصور کرد. سکه‌ی داریوشی از زرناب بود. در زمان هخامنشیان هیچ‌یک از حکام و پادشاهان محلی حق نداشتند بدون اجازه‌ی داریوش به نام خود سکه زنند، فقط اجازه داشتند با اجازه‌ی داریوش سکه‌ی نقره بزنند، چرا که ضرب سکه‌ی طلا در انحصار مرکز بود. نخستین سکه‌ی داریوش احتمالا در سال ۵۱۶ قبل از میلاد ضرب شده است.
پس از فتح یونان به دست سپاهیان ایران و اختلاط ایران و یونان، واژه‌ی درم در ایران متداول شد که اصل آن دارشم (دراخم) یونانی است و ایرانیان آن را درم گفتند که نام پول بود و اعراب بعدها این واژه را از ایرانیان اقتباس کردند. از مسکوکات دوره‌ی هخامنشی، به جز دریک شکل یا سیکل، درم؛ کرشه را می‌توان نام برد. واحدهای کوچک‌تر مسکوک زر، نیم‌ستاتر و یک‌سوم‌ستاتر نامیده می‌شدند.

 

سکه در دوره‌ی اشکانی

 

با غلبه اسکندر بر ایران سکه‌های طلا کمیاب و از جریان خارج شد. در آن زمان دیگر در ایران طلا ضرب نمی‌شد. سلوکی‌ها در معاملات داخلی خود سکه‌های نقره به کار می‌بردند و اشکانیان نیز به تقلید از سلوکیان از پول نقره استفاده می‌کردند. اشکانیان از نقره و مس و مفرغ نیز سکه می‌زدند. جنس برخی از این سکه‌ها از برنج بود که روی آن لعابی از مس داده بودند.
سکه‌های این دوره دو نوع بود: نوع اول مسکوکات نقره‌ی چهاردرخمی با تعدادی مسکوک مسی؛ و نوع دوم یک‌درخمی نقره و مسکوکاتی از مس. نوع اول سکه‌ها در شهرهای یونانی‌نشین و نوع دوم در مراکزی که تحت حکمرانی مستقیم پارت‌ها بود، ضرب می‌شد.

 

مسکوکات دوره‌ی صفوی

 

سکه‌های عصر صفوی از طلا، نقره و مس بود. سکه‌های زمان شاه عباس “عباسی” نامیده می‌شد. این سکه‌ها نخست از جنس نقره بود. هر پنجاه‌عباسی را یک “تومان” می‌گفتند، که ده‌هزار دینار قیمت داشت. در این دوره مسکوک طلا وجود نداشت. فقط سکه‌های طلا را که “شاهنشاه” نام داشت، هنگام جلوس شاه بر تخت سلطنت و در جشن نوروز ضرب می‌کردند. این سکه‌ها در میان مردم رواج نداشت و آن را اشرافی نیز می‌گفتند. علت این نام‌گذازی بهای زیاد آن‌ها بود.

سکه‌های رایج این دوره “غزبیگی” یا “غازبیگی” برابر پنج‌دینار یا یک‌دهم شاهی؛ “بیستی” معادل بیست‌دینار یا دوپنجم شاهی؛ “پول سیاه” یا “قراپول” معادل بیست‌وپنج دینار یا نیم‌شاهی؛ “شاهی” معادل پنجاه دینار؛ و “عباسی” معادل دویست دینار یا چهارشای بود. تا انتخاب ریال به منزله‌ی واحد پول در ایران، در سال ۱۳۰۸ شمسی و حتی سال‌ها بعد از آن، از این واحدهای پولی استفاده می‌شد.
پس از صفویه نیز از این مسکوکات استفاده میکردند. در دوره‌ی نادشاه واحد پولی به نام “نادری” وجود داشت، که ارزش آن ده‌شاهی بود.

 

مسکوکات دوره‌ی قاجاریه

 

واحد اصلی پول قاجار تومان، قران و شاهی بود. تومان واژه‌ی ترکی ایغوری است به معنی ده‌هزار که در تقسیمات لشکری هر ده‌هزار سرباز تومان و فرمانده‌ی آنها امیرتومان نامیده می‌شد. تا پیش از قاجار از این واحد پولی استفاده نمی‌شد. در دوره‌ی مغول ده‌هزار دینار را برابر تومان می‌دانستند. کسروی یک‌تومان مغول را برابر صدهزار تومان امروز می‌داند. تونان طلا اولین بار در زمان فتحعلی‌شاه قاجار ضرب شد.
وزن آن در ۱۲۲۴ قمری (۱۱۸۸ شمسی) یک‌مثقال و یک‌ششم مثقال بود. در سال ۱۲۹۸ قمری در زمان ناصرالدین‌شاه، وزن طلای تومان کاهش یافت و ارزش آن برابر ده‌قران نقره یا ده‌هزار دینار شد. اما سکه‌ای به نام دینار وجود نداشت. در سال ۱۳۰۸ شمسی که آحاد پول ایران تغییر کرد، تومان به معنای ده ‌ریال شد که هنوز هم این لفظ رایج است.

در زمان فتحعلی‌شاه، سکه‌ی نقره‌ی جدید، یعنی “قران” متداول شد، که معادل یک‌دهم تونان و پنج‌عباسی یا بیست‌شاهی بود. در این زمان شاهی به صورت سکه‌ی مسی در آمده بود. بنابراین سه شکل سکه در ایران رایج بود: تومان‌های طلا، قران نقره و شاهی مسی. ولی پول رایج سکه‌های نقره بود.

پول دوره‌ی قاجار تا اوایل دوره‌ی پهلوی رایج بود. اما طلا پشتوانه‌ی پول نبود. در سال ۱۳۰۸ شمسی طلا پشتوانه‌ی پول شد. مسکوک نقره‌ی یک‌ریالی به نمایندگی ریال طلا در کشور رایج و قران برچیده شد؛ مسکوک نقره، نیم‌ریالی، دوریالی و پنچ‌ریالی شد.
ریال در اصل واژه‌ی اسپانیایی است و آن نام سکه‌ی نقره‌ای رایج در آن سرزمین بود که به معنی “شاهی” است. این واژه مترداف “رویال” (Royal) انگلیسی و “رگالیس” لاتین است که آن هم به معنای شاهی است و از ریشه “رکس” (Rex) یعنی شاه است.

از مسکوکات قانونی طلا در ایران در دوره‌ی رضاشاه، سکه‌ی پهلوی است که بر اساس قانون مصوب سال ۱۳۱۰ شمسی در مجلس شورای ملی، که برای تعیین واحد و مقیاس پول ایران به تصویب رسید، سکه‌ پهلوی طلا به ارزش صدریال ضرب شد. این سکه دارای عیار ۹۰۰ در هزار بود و با عکس شیر و خورشید و پادشاه مزین شده بود.

پس از انقلاب ۱۳۵۷ در بهار ۱۳۵۸ سکه‌ی طلای ایرانی ضرب شد که به نام “بهار آزادی” که دارای همان عیار پهلوی است. مسکوکات ریال نیز در این دوره ضرب و اسکناس نیز مانند زمان پهلوی منتشر شد.

 

نشر اسکناس


مدیریت بانک در ایران را ایران ‌شناسان بنام نظیر هوتم شیندلر و ژوزف رابیو بر عهده داشتند. با ابتکار رابیو بانک شاهنشاهی اقدام به چاپ اسکناس‌های کوچک کرد و هم از این راه وارد زندگی روزمره مردم شد و سود سرشاری کسب کرد. اسکناس در آغاز قرار بود با پشتوانه‌ی طلا چاپ شود، اما بعدها با پشتوانه‌ی نقره به چاپ رسید و نیز می‌بایست پشتوانه طلا برابر هفتاد درصد اسکناس‌های در گردش باشد که بعدها به رقم پنجاه درصد و پس از آن به سی درصد تبدیل سد؛ که در حقیقت هفتاد درصد اسکناس‌ها یدون پشتوانه بود، که این کار سود سرشاری برای بانک در بر داشت.

iran  20070224155742money 15 تاريخچه پول در ايران | تاریخ ما Tarikhema.ir


برچسب‌ها:

تاريخ : پنج شنبه 10 دی 1394برچسب:تاریخچه پول, سکه, اسکناس,ایران , | 11:43 | نویسنده : عارف بساکی |

فلسفه سیزده بدر در ایران باستان: ایرانیان باستان اعتقاد داشتند که عدد 13 نحس می باشد ، از نظر علمی عقیده ی آنها کاملا درست می باشد ! البته در رسانه های امروزی هیچ اشاره ای به اینگونه مسائل نمی شود و دلیل آن هم ترس از خرافی شدن عقاید و همچنین کم بودن سطح علمی جامعه می باشد .

در واقع فلسفه عدد 13 بر می گردد به طرز قرار گیری ستاره ها و منظومه خورشیدی ؛ جمعی از دانشمندان بر این باورند که اجسام خیلی بزرگ ( مانند ماه ، یا حتی کوه ) نوعی فرکانس از خود منتشر می کنند که بر بازده و عملکرد مغز جانوران خصوصا انسان مستقیما تاثیر ( خوب یا بد ) دارد . این مسئله پایه و اساس خیلی از عقاید را ثابت می کند . ( در باره این موضوع مطالب بسیار زیادی وجود دارد که به دلیل مختصر گویی از آوردن آنها در این متن خودداری شده است )

ایرانیان باستان این روز ( 13 فروردین ) را در طبیعت به جشن شادی می پرداختند تا بدین وسیله خود را از نحسی آن حفظ کنند . از آداب این روز می توان به گره زدن سبزه و دور انداختن یا به قولی به آب دادن سبزه اشاره کرد . در گذشته دختران و پسران دم بخت سبزه ها را گره می زدند و آرزو می کردند تا در سال جدید تشکیل خانواده دهند ، یک شعر نیز وجود دارد که دختران در هنگام گره زدن این سبزه ها می خواندند " سال دیگه ، سیزده به در ، خونه شوهر ، بچه بقل " که من هرچه در منابع در دسترسم جستجو کردم نتوانستم قدمت این شعر را از دوران قاجار بیشتر پیدا کنم ! البته گره زدن تنها مختص دختران و پسران دم بخت نمی باشد و همه می توانند سبزه ای گره زده و آرزو کنند . عقیده بر این بوده است که وقتی گره باز شود ، مشکلات حل شده و آرزو بر آورده می شود .

 


برچسب‌ها:

تاريخ : پنج شنبه 10 دی 1394برچسب:فلسفه, سیزده بدر,ایران باستان , | 11:42 | نویسنده : عارف بساکی |

سر و کله مغول‌های خونخوار از کجا پیدا شد؟

ارتش مغول‌ها در اوایل سده سیزدهم قدرت برتر آسیا بودند و مردم قاره کهن، از شنیدن نام آنها بر خود می‌لرزیدند.
آنها به رهبری چنگیز خان از سرزمین خود در شمال شرق آسیا به حرکت در آمدند و همه کشورهای سر راهشان را نابود کردند؛ شهرهایی که مقاومت کردند، هم در نهایت تسخیر و مردمشان قتل عام شدند.

ارتش مغول ها در اوایل سده سیزدهم قدرت برتر آسیا بودند و مردم قاره کهن، از شنیدن نام آنها بر خود می‌لرزیدند. آنها به رهبری چنگیزخان از سرزمین خود در شمال شرق آسیا به حرکت در آمدند و همه کشورهای سر راهشان را نابود کردند؛ شهرهایی که مقاومت کردند، هم در نهایت تسخیر و مردمشان قتل عام شدند. آنها از چین و عراق تا کوه‌های قفقاز را زیر هجوم وحشیانه خود گرفتند و در هر میدانی که جنگیدند، پیروز شدند. اما این قوم که بودند و چطور زندگی می کردند؟


امپراتوری چادرنشینان

مغول‌ها صحرانشینانی پرطاقت بودند که به زندگی در آب و هوای بسیار خشن عادت داشتند.این سربازان با مهارت در به کارگیری تیر، نیزه و تبرهای جنگی و تاکتیک‌های غیر‌قابل پیش‌بینی و حیله‌های جنگی برای تضعیف روحیه دشمنانشان می‌جنگیدند.آنان از منجنیق و تونل‌های زیر زمینی برای ویران ساختن محکم‌ترین باروها استفاده می‌کردند. با پخش شدن اخبار تهاجمات مغول در سراسر آسیا، ارتش‌ها می‌گریختند یا پیش از آنکه جنگی آغاز شود، به راحتی اسلحه خود را روی زمین می‌گذاشتند.
با رهبری چنگیزخان، مغول‌ها خود را از جماعتی پراکنده و بسیار فقیر، بدون هیچ گونه صنعت یا کشاورزی، به ترسناک‌ترین مردم روی زمین بدل کردند. آنها چین شمالی، آسیای مرکزی، بغداد و امیر‌نشین‌های روسیه را فتح کردند و حتی پس از مرگ چنگیزخان به وحشی‌گری‌شان ادامه دادند.

آنها بعد از چنگیز دسته‌جمعی به لهستان هجوم بردند و سپس تا مجارستان پیش رفتند و در آنجا سپاهیان شاه بلای چهارم را در هم شکستند. آنها بعد از عقب راندن این شاه تا کرانه‌های دریای آدریاتیک، حرکت خود را به سوی دروازه‌های وین، پایتخت خاندان پادشاهی هاپسبورگ، ادامه دادند.
برای کسانی که طعم تلخ هجوم مغول ها را چشیده بودند آ نها مثل فرستادگانی از جهنم به نظر می‌آمدند که به‌ندرت به شهرنشینان، از جمله زنان و کودکان، پیشه وران و اهل حرفه، اشراف و شاهان، ترحمی نشان می‌دادند.
با این همه، گونه‌ای تمدن مغولی بر پایه اسطوره و سنت شفاهی وجود داشت. مغولان خود را از شکارچیان جنگل‌نشین به رمه داران صحراگرد تغییر داده بودند که با تغییر فصل جابه‌جا می‌شدند و به عشیره‌های کوچک و مستقل تقسیم شده بودند.

اقوام تسخیر شده با این شیوه زندگی سازگاری نشان ندادند؛ اما بعد از پایان تهاجمات مغول، از یک دوره ثبات و امنیت بهره‌مند شدند. مغول‌ها با امن کردن جاده‌های تجاری که در گذشته خطرناک بود، به ترویج بازرگانی پرداختند و ارتباط میان آسیای شرقی و خاورمیانه را برقرار کردند. آنان نسبت به ادیان و فلسفه‌ها تسامح نشان دادند و دانشمندان و صنعتگران بیگانه را به خدمت گرفتند. این‌گونه کارها در قلمرو مغول‌ها، از بسیاری جهات متاثر از خود چنگیزخان و برداشت او از نوعی نظم جهانی جدید و بهتر بود.


مغول ها در دین

تاریخ طولانی زندگی به صورت صحرانشینی و سرنوشتی که بر اثر شرایط محیطی دشوار تعیین می‌شد، مغول‌ها را به پذیرفتن دیدگاه جبرگرایانه واداشته بود. سربازان مغول با آمادگی از جان خود در میدان‌های نبرد می‌گذشتند، در قوانین آنها برای بسیاری از جرائم سزای مرگ پیش‌بینی شده بود و خان‌ها و سردارانشان برای قتل عام کل جمعیت شهر‌ها شهرت داشتند. «زندگی» در میان مغولان پشیزی ارزش نداشت؛ حتی وقتی که چنگیزخان امپراتوری بزرگی را تاسیس کرد و دربار مغول از باج و خراج ثروتمند شد.
چنگیزخان اراده و قانون خود را بر پیروانش و سرزمین‌های گشوده شده تحمیل کرد؛ اما دین خود را تحمیل نکرد. این تسامح مذهبی به مسلمانان، مسیحیان، بوداییان و طبیعت‌پرستان محلی اجازه داد تا در مغولستان و سراسر قلمرو امپراتوری مغول بدون هیچ درگیری مذهبی زندگی کنند. هر گروهی عبادتگاه خود را داشتند و پیروانشان می‌توانستند در آنجا آیین‌ها و مراسم خود را بدون مزاحمت به جای آورند.

اما دین‌های بیگانه چندان راهی را در میان خانواده‌های مغول باز نکردند؛ چنگیز خان اگرچه در مورد دین‌های وارداتی تسامح نشان می‌داد؛ اما آنها را نمی‌پذیرفت و با آنکه به مردان مقدس بیگانه آزادی کامل داد، از آنان پیروی نمی‌کرد. مغول ها تنگری، الهه‌آسمان را می پرستیدند و از آموزش‌های شمن‌های سنتی خود پیروی می کردند. آنها به چنگیزخان به چشم یک شمن بزرگ، مردی که از سوی آسمان با یک تقدیر خوب تقدیس شده است و اختیار فرمانروایی بر مردم خود را دارد، می نگریستند و بی چون و چرا دستورات او را می پذیرفتند.


تاتارها و مغول‌ها

از سده‌های میانه نام‌های بسیاری به قوم چنگیز داده شده است؛ مغول‌ها، تاتارها و تارتارها. در سده دوازدهم، تاتارها قبیله نیرومندی در مغولستان شرقی به شمار می‌رفتند که بر استپ‌ها و صحراهای شمال چین تسلط داشتند. آنان متحد سلسله چین، واقع در شمال سرزمین چین بودند و رقیب قبایل قدرتمند دیگر استپ کرائیت‌ها، مرکیت‌ها، اونگیرات‌ها، نایمان‌ها و نیز قبیله چنگیزخان محسوب می‌شدند. چنگیزخان تاتارها را پیش از پذیرفته شدنش از سوی همه قبایل استپ به عنوان فرمانروای جهانی آنها مغلوب و نابود کرد.
اما در روسیه و اروپا، نام تاتارها به عنوان مردم مغولستان که رعیت چنگیزخان به شمار می‌رفتند، پذیرفته شده است. نام کوچک چنگیزخان تموچین بود، نام مرد تاتاری که پدر خود او را به قتل رسانده بود. وقتی تاتارها این مرگ را با مسموم کردن پدر تموچین جبران کردند، تموچین انتقام این قتل را هدف سراسر زندگی خود قرار داد. سرکوبی تاتارها به دست او، آنها را به عنوان یک قبیله مطرود مغولی از میان برد اما نام آنها سده‌ها در اروپا باقی ماند.


از مغول ها چه بر جای مانده؟

مغول ها در کلبه‌های گرد ساخته از چوب و نمد زندگی می‌کردند. آنها آخرین مهاجران بزرگ جهان بودند. اما بر خلاف هون‌ها، سلت‌ها و ژرمن‌ها و دیگر اقوامی که در گروه‌های بزرگ مهاجرت کردند، هرگز به خاطر اینکه در یک مکان جدید مستقر شوند دست از خلق و خوی سنتی و روش زندگی خود برنداشتند. برای مورخان و باستان‌شناسان، مغول‌ها پازل تاریخی شگفت‌انگیزی را به نمایش می‌گذارند که بسیاری از قطعات کلیدی آن مفقود است. آثار باقیمانده از امپراتوری بسیار کم است.
مغول‌ها هیچ شهری از آن خود بنا نکردند و هیچ بنای تاریخی، کلیسای جامع، برج یا دیواربلندی نساختند. حتی قراقورم، پایتخت امپراتوری، در سده پانزدهم به دست چینی‌ها ویران شد. فقط ساخته‌های دستی و نوشته‌هایی از آنها باقی ماند که بعد از انقراض شان در معابد بودایی محافظت می‌شدند.

ولی آنها هم در زمانی که اتحاد شوروی و جمهوری خلق چین در سده بیستم بر اساس فلسفه مارکسیستی بر ضد‌هر شکلی از دین سازمان‌یافته مبارزه کردند، در معبدها از بین رفتند. چون بودیسم هم مانند همه ادیان دیگر مورد حمله قرار گرفت. معابد همه ویران، و راهبان آنها کشته یا زندانی شدند و دارایی ارزشمندشان به تاراج رفت.
در نتیجه آثار باقیمانده از زمان چنگیز بیشتر به حوزه ادبیات تعلق دارند. زندگی چنگیزخان در دو کتاب مهم که به دست آیندگان نوشته شده‌اند، حفظ شده است: آلتان دبتر (احتمالا به معنای دفتر طلایی) شرحی از خانواده و تبار چنگیزخان بود.

هرچند اصل این اثر موجود نیست؛ اما یک روایت چینی از آن با عنوان گزارش اردوهای امپراتور مقدس جنگاور، تاریخ امپراتوری مغول را از خطر نابودی نجات داد. منبع اصیل دوم در باره تاریخ مغول با عنوان تاریخ محرمانه مغول هم تقریبا پس از مرگ چنگیز به وسیله چینیان نگهداری شد.
مورخان بر این عقیده‌اند که این کتاب از آنجا که فقط رویدادهای دوره چنگیزخان و پسرش اوگتای را در بر دارد، احتمالا زمانی پیش از 1241 نوشته شده است. اگرچه کتاب تاریخ محرمانه بیش از آنکه در بردارنده پاسخ‌ها باشد برانگیزنده پرسش‌هاست و متن آن چنان مبهم است که فهم آن فقط در توان متخصصان تاریخ مغول است. اما به هر حال باعث شد چنگیزخان و امپراتوری مغول فراموش نشوند.


تسلیحات مغول

مغول‌ها در جنگ‌هایشان بر چند سلاح مهم تکیه داشتند. از جمله این سلاح‌ها، کمان‌های کوتاه و بلند مرکب بود که می‌توانست تیر یا گلوله سنگینی را تا مسافت 300 متر پرتاب کند. نوک آهنی تیر‌ها طوری شکل داده شده بود که گوشت تن دشمن را سوراخ یا پاره کند. سربازان مغول آموزش دیده بودند که در همه جهت‌ها تیراندازی کنند.
آنها به جلو یا عقب، در‌حالی‌که خود را پشت سر اسبانشان محفوظ می‌داشتند یا از زیر شکم اسب‌هایشان، و حتی هنگام تاخت و تاز در برابر دشمن با سرعت تمام تیر می‌انداختند. مغول‌ها همچنین تبرهای جنگی و شمشیرهای آهنی کوتاه خمیده‌ای با خود حمل می‌کردند که به شمشیر هلالی شهرت داشت. این سلاح، برای شقه کردن جنگنده روبه‌رو در نبرد‌های تن به تن عالی بود. نیزه‌هایشان میله‌هایی بلندی بود با نوک‌های تراش داده شده که برای حمله یا پرتاب به سوی گروهی از سربازان دشمن استفاده می‌شد.

مغول‌ها برای محافظت خود کلاهخود‌های فلزی یا چرمی بر سر می‌گذاشتند، گردن را با چرم می‌پوشاندند و زرهی از چرم سخت بر تن می‌کردند که گاهی نیز با پوششی از فلز کارایی‌اش را بالاتر می‌بردند. جامه‌های زیر آنان از ابریشم خام فشرده تهیه می‌شد که همچون پوششی تن آنان را از وارد آمدن نوک تیرها و ایجاد عفونت حفظ می‌کرد.
سربازان مغول همچنین، سپرهای گرد کوچکی همراه داشتند که اسکلت آن از چوب درخت بید ساخته می‌شد و پوششی از چرم خام داشت. این سلاح‌ها برای جنگیدن در گروه‌های کوچک در برابر سواران سبک اسلحه دشمن عالی بود.

اما روش‌های جنگی و تسلیحات مغول، هنگامی که چنگیزخان رهبری ارتش‌های بزرگ‌تر و سازمان‌یافته‌تر را در برابر شهر‌هایی با دیوارهای محافظ سنگی و بلند بر عهده گرفت، تغییر کرد. مغول‌ها از چینی‌ها آلات و ادوات مکانیکی محاصره شهری، مانند برج‌های متحرک و منجنیق‌هایی برای پرتاب گلوله‌های سنگی و گلوله‌های آتشین به داخل شهر‌ها، خریدند یا به زور به دست آوردند.
آنان برای پرتاب توپ‌های آهنی بر سر برج و باروها از قلعه کوب‌های برنزی استفاده می‌کردند که نخستین بار چینی‌ها ابداع کرده بودند. افراد گروه فنی که وظیفه خنثی کردن دفاع دشمن را برعهده داشتند، تونل‌هایی حفر می‌کردند تا در زیر دیواره‌های شهر مواد انفجاری کار بگذارند.


ارتش سواره نظام

همه مردان مغول از وقتی که می‌توانستند کمان و شمشیر در دست بگیرند و بجنگند، عضو ارتش به شمار می‌رفتند؛ مگرآنکه حرفه آنها برای مردم ضروری‌تر بود (مثل پزشکی) و از کودکی، همگی آنها بیشتر وقت خود را با اسب سر می‌کردند. اگرچه مغول‌ها مهارت‌هایی در استفاده از آلات مکانیکی جنگ و گلوله‌اندازی به دست آوردند، همچنان سپاهی سواره، بدون پیاده نظام باقی ماندند. آنان می‌توانستند روزها و شب‌ها پشت سر هم بر پشت اسب به سر ببرند، بخورند، شکار کنند و از همه مهم‌تر بجنگند.
چنان که در اثری از دوره ایشان آمده است: «آنان جفت شده با اسبانشان سواری می‌کنند؛ اسبانی که اندام چندان بزرگی ندارند؛ اما بی‌نهایت قوی‌اند و با علوفه کمی سر می‌کنند. آنان.... بی‌وقفه و شجاعانه با نیزه، گرز، تبر و شمشیر می‌جنگند. اما آنان به ویژه با کمان‌هایشان، تیراندازانی قابل و جنگاورانی حیله‌گر به شمار می‌آیند. برای اینکه پشت به دشمن نگریزند، پشت‌های خود را با لیاس جگ نمی‌پوشانند. تا زمانی که پرچم فرمانده عقب نکشد، میدان جنگ را هرگز رها نمی‌کنند. اگر شکست بخورند، تقاضای ترحم ندارند و چون پیروز شوند، عطوفتی نشان نمی‌دهند.»
اساس استراتژی جنگی چنگیزخان، توان حرکت‌های برق‌آسا در فواصل دوردست بود. مردان او می‌توانستند روزی 80 تا 100 مایل سواری کنند و چون مغول‌ها پیاده نظام نداشتند، واحدهایشان می‌توانستند بسیار سریع‌تر از ارتش‌های معمولی حرکت و دشمن را غافلگیر کنند. سربازان مغول برای این گونه راهپیمایی‌ها، اسب‌هایی اضافی همراه می‌بردند که آنها را قادر می‌ساخت مرکبشان را عوض کنند و به حیوان‌ها به طور مرتب استراحت دهند یا اگر اسبی در میدان جنگ کشته شد، آن را جایگزین کنند.


یاسای بزرگ

تا زمان چنگیزخان، مغول‌ها نه خط نوشتن داشتند و نه قانون مکتوب. آنان طبق آداب، سنت‌ها و تابوهایی که نسل به نسل به آنها می‌رسید، زندگی می‌کردند. یکی از این سنت‌ها، ازدواج درون طایفه‌ای را ممنوع می‌کرد. دیگری مربوط می‌شد به آداب قربانی کردن حیوانات که همیشه باید بیرون از خانه انجام می‌شد. پاشیدن خون در داخل خانه، از سوی مغولان که خانه‌های خود را محافظی در برابر نیروهای بیعت و هرگونه شر می‌دانستند، نوعی تابو به شمار می‌رفت. در استپ‌های مغولستان نه دادگاهی بود، نه قاضی و نه زندانی.
وقتی جرمی نظیر قتل، آدم ربایی و دزدی انجام می‌گرفت، قربانیان شخصا یا خانواده آنان باید خود به‌دنبال اجرای عدالت بر می‌خاستند. انتقام کشیدن از ستمی که رفته بود، موضوعی بود که باید به طور خصوصی فیصله می‌یافت. کسانی که دشمن داشتند باید خودشان شخصا با او مقابله می‌کردند، و این سنتی بود که چنگیزخان از آن پیروی می‌کرد.

در اوایل قدرت یافتن او، یک شمن پر نفوذ به نام تب تنگری برای اینکه نفوذ بیشتری کسب کند، کوشید میان خان و برادرش نفاق افکند. چنگیزخان موضوع را فهمید و تب تنگری را به خیمه خود دعوت کرد. در آنجا تموجه، برادر جوان‌تر چنگیز هم حضور داشت. با اشاره چنگیزخان، تموجه و چند تن از همراهانش شمن را بیرون کلبه بر زمین زدند و کمرش را شکستند، سپس او را در همان حالت فلج شده رها کردند تا از گرسنگی و تشنگی تلف شود.
در دورانی که چنگیزخان عنوان فرمانروای جهان را به دست آورد، مجموعه‌ای از قوانین، فرمان‌ها و دستور کار‌ها وضع کرد که به یاسای بزرگ مشهور شد. یاسا به زبان مغولی به معنای قاعده، فرمان و حکم است. یاسا شامل دستورهای خان است و همچنین، رازهای مملکتی که فقط خود خان و مشاوران نزدیک و اعضای خانواده‌اش باید بدانند.

به طور سنتی، یاسا بر طومارهایی به خط اویغوری نوشته شده بود و در محل امنی در قصر خان از آن محافظت می‌شد. نسخه اصلی یاسا هم سرانجام ناپدید شد. هر چند که بعضی از مورخان در وجود نسخه مکتوب اصلی آن شک کردند. تنها نسخه‌های رونویس شده این قوانین به وسیله مورخان ایرانی، چینی و اروپایی باقی مانده است.
این قوانین شامل همه قبایل مغول می‌شد. در این قوانین طرز حکومت هر منطقه، وظایف حکمرانان و دیوانیان، مجازات جرم‌ها و حتی چگونگی اداره خانواده‌ها هم پیش‌بینی شده بود. احکام فردی که بیلیک خوانده می‌شدند، بر پایه داوری‌ها و احکام عام و رسمی و به وسیله خود چنگیزخان تعیین می‌شدند.

در یاسا برای طیف وسیعی از جرم‌ها مجازات مرگ معین شده بود که انعکاسی از خشونت خاستگاه آن بود. جزای دروغ گفتن و به دروغ تهمت زدن مرگ بود. و همچنین مجازات دزدی و شکست تابو، چه در خانه و یا حتی برای رها شدن از یک وضعیت اضطراری مرگ بود. مجازات تجاوز به عنف به زنان همقبیله مرگ بود.
اما همین عمل با بیگانگان نادیده گرفته می‌شد. برای فرار از این مجازات در میان مردان مغول رایج بود که دست به مبارزه بزنند و شوهران را پیش از آنکه همسرانشان را به چنگ آورند، بکشند.مجازات دزدی معمولا مرگ بود اما مجازات دزدی اسب این بود که از دزد خواسته می‌شد اسب دزدی را با نه اسب دیگر به صاحبش بازگرداند.اگر دزد این تعداد اسب نداشت، باید فرزندان خود را تسلیم می‌کرد و اگر فرزند نداشت باید به قتل می‌رسید. اگر کسی مال دزدی می‌یافت، باید به جست‌وجوی صاحبش برمی‌خاست و عین مال را تحویل می‌داد.
اگر یابنده در این کار موفق نمی‌شد، خودش دزد تلقی می‌شد و محکوم به اعدام می‌شد. دزدی آدم، ربودن همسران و بچه‌ها از دیرباز به‌طور گسترده دامنگیر اجتماع مغول‌ها بود. این وضع دشمنی‌های بسیار خونینی برانگیخت و همچنین تعلق بچه‌ها به پدر حقیقی و مسائل مربوط به وراثت آنها به صورت یک سر چشمه همیشگی تنش و جنگ در آمده بود. برای مقابله این مشکل، چنگیزخان مقرر کرد که همه بچه‌ها،- ‌خواه از همسر اول یا از همسران بعدی- از دارایی ارث ببرند.


یکی برای همه

چنگیزخان به مغول‌های پراکنده دو عنصر مهم و ضروری معرفی کرد ؛ یکی نظم و انضباط و دیگری حس شدید وفاداری نسبت به همرزمان. پیش از چنگیزخان برای مغول‌ها که مهارت خود را در سواری و جنگاوری در جست‌وجوی همیشگی برای زمین‌های هموار و مراتع خوب ضد‌یکدیگر به کار می‌بردند، زمان صلح همواره دردسر ساز بود. در ارتش چنگیز، سربازان مغول قسم می‌خوردند که به خاطر همدیگر بجنگند و اگر لازم شد جان خود را هم بدهند، در همه حال بیدار و مراقب باشند و در خواب، خوراک و اسلحه با همدیگر شریک باشند.شمار سربازان مغول در زمان چنگیزخان به 100 تا 200 هزار نفر می‌رسید.
این نیرو به واحد‌های 10 هزار نفری به نام تومان، واحدهای هزار نفری به نام مینگان، واحد‌های صدنفری به نام یاگون و واحد‌های ده نفری به نام آربان تقسیم می‌شد.اعضای آربان‌ها همیشه با هم زندگی می‌کردند، با هم سواری می‌کردند و با هم می‌جنگیدند.

آنان را قسم داده بودند که به هر قیمت از یکدیگر دفاع کنند و با افتخار بمیرند. به طور سنتی، مسن‌ترین مرد گروه به ریاست دسته می‌رسید اما اعضای دسته اگر می‌خواستند، می‌توانستند دیگری را به جای او انتخاب کنند. فرماندهان یا گون‌ها نیز انتخابی بودند اما فرماندهان مینگان و تومان‌ها را چنگیزخان، با توجه به توانایی و وفاداری‌شان، خود منصوب می‌کرد.
چنگیزخان همچنین یک نیروی کشیک پر قدرت ترتیب داد. کشیک واحد ویژه‌ای متشکل از 10 هزار مرد بود که عهده دار امنیت شخصی او بودند. نیروی کشیک به واحدهای نگهبان روز (تورقات)، نگهبان شب (کبتوت) و نیزه داران ( کرچی) تقسیم می‌شد که هریک شامل هزار نفر بود.


میخوارگی و انحطاط امپراتوری مغول

زیاده‌روی در نوشیدن، مدت عمر بسیاری از فرمانروایان مغول را بعد از چنگیزخان کوتاه کرد. پسر چنگیزخان در 1241 از افراط در شراب‌خواری درگذشت. گیوک خان، خان بزرگ بعدی، تنها دو سال از 1246 تا 1248 فرمان راند. ایلخانان هم مانند بازماندگان قوبیلای خان در چین عمرهای کوتاهی داشتند. توغان تیمور، پرسن و سال‌ترین ایشان، تنها تا 50 سالگی زیست.

جان میسن اسمیت، در مقاله خود (فساد در تغذیه و انحطاط در سلسله امپراتوری مغول) می‌گوید که میخوارگی نقشی کلیدی در انحطاط امپراتوری مغول داشت: «رواج می‌خوارگی در میان مردان مغول که از جانب زنانشان به خاطر نوشیدن سنگین تحسین می‌شدند، موجب آسیب به باروری و همچنین کوتاهی عمر ایشان شد.» و این روند به‌طور فزاینده به بن‌بست نظامی و فروپاشی سیاسی انجامید. بازماندگان چنگیز هرچه کمتر وقت خود را بر سر میز می‌گذراندند، بیشتر بر تخت سلطنت باقی می‌ماندند و حکومتی، تواناتر و حتی گسترده‌تر به وجود می‌آوردند.

     مغول‌ها

 


برچسب‌ها:

تاريخ : پنج شنبه 10 دی 1394برچسب:ترسناک‌ترین, مردم زمین , | 11:20 | نویسنده : عارف بساکی |

یونان زادگاه فیلسوفان بزرگ باستان مثل سقراط ،افلاطون و ارسطو است.یونان از قدیمی ترین کشور های جهان است. همسایه های یونان،کشورهای آلبانی،بلغارستان،ایتالیا و ترکیه هستند.این کشور بیش از 7800جزیره دارد که فقط 960 جزیره آن مسکونی است.شهر (آتن) پایتخت یونان است.
آب و  هوای یونان

یونان آب و هوای مدیترانه ای دارد. آب و هوای مدیترانه ای یعنی مناطقی که دارای زمستان های ملایم و تابستان های گرم هستند.

غذاهای یونانی

میگویند نخستین کتاب آشپزی جهان را یک یونانی در320 سال قبل نوشته است.در غذاهای یونانی از زیتون،پنیر،ماست،ماهی وسبزیجات استفاده استفاده می شود.بیشتر غذا های یونان با نوعی نان به نام (پیتا)خورده می شود.یکی از معروف ترین غذاهای این کشور (موساکا)نام دارد.

 

بعضی از آداب و رسوم مردم یونان

یونانی ها نسبت به کودکان بسیار با محبت اند.

یونانی ها بسیار اهل مسافرت هستند. همچنین دوست دارند در رستوران ها غذا بخورند!

یونانیان معمولا با صدای بلند و پر هیجان صحبت می کنند!

یونانیان علاقه زیادی به نگه داشتن حیوانات خانگی دارند.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


برچسب‌ها:

تاريخ : چهار شنبه 9 دی 1394برچسب:یونان,کشور هزار جزیره, | 17:46 | نویسنده : عارف بساکی |

 

نام بسیاری از افراد را می شنویم اما نسبت آنان را با یکدیگر نمی دانیم. سن و سال آنان را نمی دانیم، زمان و مکان آن را نمی دانیم. کیفیت آن را نمی دانیم. این ندانستن ها جو را تاریک و مبهم می نماید و مانع از برقراری ارتباط می شود…

.

صاحب نیوز- حجت الاسلام مهران آدرویش/ نام بسیاری از افراد را می شنویم اما نسبت آنان را با یکدیگر نمی دانیم. سن و سال آنان را نمی دانیم. بیوگرافی آنان را نمی دانیم. زمان و مکان آن را نمی دانیم. کمیت یا شغل و یا… آن را نمی دانیم. این ندانستن ها جو را تاریک و مبهم می نماید و مانع از برقراری ارتباط می شود… لذا بر آن شدیم تا با استفاده از منابع مختلف بیوگرافی یاران عاشورائی امام حسین(علیه السلام) را ارائه نمائیم امید است که مفید حال ما باشد.

به گزارش صاحب نیوز، این متن در ۸ بخش تنظیم شده است: شهدای خاندان امام حسین، شهدای خاندان امام علی، شهدای خاندان امام حسن (علیهم السلام)، شهدای خاندان جعفربن ابی طالب، خاندان مسلم بن عقل، شهدا از سفیران امام حسین، یاران از غیر بنی هاشم، و بالاخره زنان هاشمی و زنده کنندگان خون شهدای کربلا.

امام حسین

الف) شهدای خاندان بنی هاشم:

۱) امام حسین(علیه السلام) و شهداء خاندانش:

نام پدر: امام علی(سلام الله علیه)/ نام مادر: فاطمه (سلام الله علیه)/ متولد: ۳ه.ق/ زمان شهادت: ۶۱ه.ق در سن ۵۷ یا ۵۸ سالگی

اولاد ذکور امام حسین(سلام الله علیه) در کربلا:

علی اکبر(سلام الله علیه): کنیه اش ابوالحسن و مادرش لیلی بنت ابی مرّه ابن عروه ابن مسعود ثقفی است. گویند عروه ابن مسعود اشبه الناس به عیسی (علیه السلام) بوده است. مادرش لیلی دختر میمونه و میمونه دختر ابوسفیان ابن حرب ابن امیه است (لذا از طرف مادر از بنی امیه است). علی اکبر متولد ۱۱ شعبان ۳۳ه.ق است و در کربلا متاهل بوده و از امام رضا(سلام الله علیه) نقل شده که همسر او یک کنیز بوده است.

سن او در کربلا ۲۳ یا ۲۷ یا ۲۸ سال بوده است.

علی اکبر(سلام الله علیه) به گفته امام حسین(سلام الله علیه) اشبه الناس برسول الله خَلقا خُلقا و منطقا بوده است. وی فرزند ارشد امام حسین و اولین شهید از خاندان بنی هاشم است.

علی اوسط(علیه السلام): یا همان امام سجاد(علیه السلام) که در کربلا ۱۹ تا ۲۳ ساله بوده است. وی در کربلا متاهل بوده و فرزندش امام باقر(علیه السلام) در واقعه کربلا ۴ ساله بوده است. امام سجاد(علیه السلام) بخاطر بیماریش و خواست خداوند از قتل دژخیمان در امان ماند. فرزند او امام باقر(علیه السلام) نیز در سن ۴ سالگی با حضرت در کربلا حضور داشته است.

علی اصغر(سلام الله علیه): مادرش رباب دختر امروالقیس است. امروالقیس از چنان شخصیتی برخوردار بود که وقتی پیامبر(صل الله علیه و آله) اعلان نبوت نمود قریش گفتند: اگر قرار بود خدا پیامبری برگزیند او کسی جز امروالقیس نبود.امروالقیس سه دختر داشت که امام علی و امام حسن و امام حسین (سلام الله علیه) با آنان ازدواج نمودند و با یکدیگر باجناق شدند.

علی اصغر در کربلا ۶ ماهه بود و با تیر سه شعبه بر روی دستان امام (سلام الله علیه) به شهادت رسید. امام حسین خون او را به آسمان پاشید و حتی قطره ای از آن به زمین باز نگشت. و از آسمان ندا آمد که «دعه یا حسین فان له مرضعه فی الجنه» یعنی او را رها کن که برای او دایه ای است که هم اکنون به او شیر می دهد و این تنها جائی است که خداوند با امام (علیه السلام) سخن گفته و دلداری داده است که نشان از سنگینی فاجعه دارد. امام سجاد (سلام الله علیه) او را بر روی سینه امام حسین (سلام الله علیه) دفن نمود. خون او از سنگین ترین خون های کربلاست و نشان دهنده عمق کینه و عداوت دشمن با خاندان رسول اکرم(صل الله علیه و آله) است.

اولاد اناث امام حسین(علیه السلام) در کربلا:

فاطمه(علیها سلام): نام مادرش ام اسحاق دختر طلحه ابن عبیدالله تیمیه (مشهور به طلحه الخیر) است. ام اسحاق در ابتدا همسر امام حسن (سلام الله علیه) بود و بعد از شهادت همسرش به عقد امام حسین (سلام الله علیه) درآمد. فاطمه در کربلا ۱۵ساله بود. او در تقوی و کمال و فضائل و جمال نظیری نداشت به گونه ای که او را حورالعین می نامیدند. همسر او حسن ابن حسن ابن ابیطالب (حسن مثنی) جد اعلای طباطبائی هاست. حسن مثنی در کربلا به شدت مجروح شد و علیرغم دوا و درمان های بسیار بعد از یک سال به شهادت رسید. حاصل ازدواج حسن مثنی و فاطمه بنت الحسین (سلام الله علیه) سه پسر و دو دختر بود به نام‌های عبدالله (عبدالله محض)، ابراهیم (ابراهیم عُمر)، حسن (حسن مثلث)، زینب و ام کلثوم است. ابراهیم عمر جد اعلای علامه طباطبائی(ره) است. لذا علامه از طرف مادر حسینی و از طرف پدر حسنی است. زوج دوم فاطمه عبدالله بن عمر بن عثمان بن عفان بود و محمد دیباج از وی متولد شد که به دست منصور به قتل رسید. فاطمه عروس امام حسن(سلام الله علیه) در سال ۱۱۷ه.ق در سن ۷۱سالگی در مدینه دار فانی را وداع گفت و در قبرستان بقیع به خاک سپرده شد.

سکینه(علیها سلام): سکینه عقیله بنی هاشم و دارای سیره ای نیکو بود، او صاحب فضل و دانش و فضیلت و کرم فراوان و عقل کامل و مکارم اخلاق بزرگوارانه و مناقب عالی و افتخارآمیز بوده است. او سرور زنان عصر خویش و زیباترین، ظریفترین و با اخلاق ترین آنان بود. سکینه در واقعه کربلا پانزده یا دوازده سال داشت که با پسر عمویش عبداللّه بن حسن(علیه السلام) که در کربلا شهید شد ازدواج کرده بود (برخی عبدالله ابن حسن را همان ابوبکر دانسته اند که با تیر سه شعبه در کربلا به شهادت رسید. علت اینکه اهل بیت نام فرزندان خود را ابوبکر یا عمر یا عثمان می گذاشتند این بود که در صدر اسلام شهدائی تحت همین عناوین وجود داشته اند که به یاد آنان نام گذاری می کردند). مادر او رباب است. لذا با علی اصغر خواهر و برادر تنی هستند. رباب همسر محبوب امام حسین (علیه السلام) است. رباب بعد از کربلا همواره ذیل آفتاب می نشست و می گفت حسین! دو چیز را هرگز فراموش نمی کنم: تو را و نیزه ها را (که نشان از تولی و تبری اوست). اگر چه خواستگار زیاد داشت اما او می گفت: افتخار عروس رسولخدا بودن را با هیچ چیز عوض نمی کنم. و سرانجام بعد از یک سال دق کرد و جان به جان آفرین تسلیم نمود. سکینه در شعر و ادب قوی بود به طوری که  شاعران توانمند و مشهور آن زمان به خبرویت وی در شعر معترف بودند و او را حکم قرار می دادند تا درباره اشعار آنان داوری کند زیرا به عقل و هوش و آگاهی های وی از شعر اعتماد داشتند.

سکینه اهل عرفان و معنا بود طوری که وقتی حسن مثنی او را از پدرش خواستگاری کرد امام(علیه السلام) به او فرمود: «ان الغالب علی سکینه الاستغراق مع الله فلا تصلح لرجل» یعنی سکینه غالبا غرق در خداست و بهتر است با فاطمه ازدواج کنی. و این سکینه است که در گودی قتلگاه از حلقوم بریده پدرش می شنود که: «شیعتی مهما شربتم ماء عذب فاذکرونی او سمعتم بغریب او شهید فندبونی.»

 سکینه در پنجم ماه ربیع الاول سال ۱۱۷ در مدینه درگذشت. خلیفه در شام هشام بن عبدالملک بود و حاکم مدینه ابن مطیر، خالد بن عبدالملک بن الحارث بن حکم. پس از درگذشت سکینه حاکم مدینه پیام داد که او را دفن نکنید تا بر او نماز بخوانم و پیش از ظهر از مدینه خارج و به جنگل های اطراف رفت. نماز ظهر خوانده شد نیامد، نماز مغرب را خواندند، وی نیامد. جنازه را در بقیع قرار داده بودند که بر اثر گرما نگران بودند که جسد دچار بوی بد شود از این رو خواسته شد که عود و بخور در کنار جنازه او دود کنند. محمد بن عبداللّه پسر خواهرش فاطمه دختر امام حسین(علیه السلام)، سی دینار بخور خرید و در کنارش دود کردند. بعد از نماز عشا حاکم مدینه آمد و به شیبه بن نصاح دستور داد بر جنازه نماز بخواند. این نشانه کینه وی نسبت به جناب سکینه است که به عمد این گونه عمل کرد تا از وی انتقام بگیرد. زیرا در برابر سب علی (علیه السلام)، با شجاعت و بدون ترس و هراس از حکام ستمگر اموی مروانی او را سب می کرد. برخی نیز گفته اند وقتی که سکینه با اصبغ بن عبدالعزیز بن مروان که در مصر بود ازدواج کرد و از مدینه به طرف مصر حرکت کرد و در دمشق درگذشت. از این رو در قبرستان باب الصغیر، قبری منسوب به سکینه است ولی قول اول درست می باشد. رحمت خدا بر او باد.

رقیه(علیها سلام): دختری ۳ یا ۴ ساله از امام حسین(علیه السلام) است که در خرابه شام در داغ پدر به شهادت رسید. برخی وجود او را قطعی و برخی وجود او را از مشهورات دانسته اند. مادر او ام اسحاق بنت طلحه است (لذا طبق این نقل رقیه و فاطمه بنت الحسین خواهر تنی هستند)

۲) شهدا از فرزندان امام علی(علیه السلام) و برادران امام حسین(علیهم السلام) در کربلا:

عباس ابن علی(علیه السلام): مادرش فاطمه دختر حزام ابن خالد ابن کلاب است. امام علی(علیه السلام) قریب به ۲۲ سال بعد از فاطمه (علیها السلام) خواستار ازدواج با زنی شجاع شد. عقیل فاطمه بنی کلاب را پیشنهاد داد. بنی کلاب در شجاعت سرنیزه ها را به بازی می گرفتند و قبایل بزرگ هم از شجاعت آنان خوف داشتند. فاطمه گوید شب خواستگاری علی(علیه السلام) از من در خواب دیدم که در باغی نشسته ام پس ماه و سه ستاره به دامن من نشستند.

شب زفاف فاطمه بنت حزام به درب خانه علی(سلام الله علیه) رسید گفت: «سادتی انا هنا خادمه عندکم جئت لخدمتکم، فهل تقبلونی بهذا الشرط… و الا فانی راجعه الی داری» برای ورود شرطی دارم اگر آقازاده ها قبول کنند وارد می شوم و الا به خانه پدرم بازمی گردم و آن شرط این است که من خدمتکار شما باشم؛ پس امام حسن و امام حسین و زینب (علیهم السلام) به ایشان خوش آمد گفتند و فرمودند: «انت عزیزه و کریمه و هذا بیتک»؛ شما عزیز و بزرگوار هستید و این خانه هم متعلق به شماست.

«و کان العباس رجلا و سیما جمیلا یر کب الفرس و رجلاه یخطان فى الاءرض و کان یقال له قمر بنى هاشم و کان لواء الحسین علیه السلام معه» یعنی عباس (علیه السلام) مردی زیبا، تنومند و آراسته بود که هر گاه بر اسب تناوری سوار می شد پاهایش به زمین می رسید و به او قمر بنی هاشم می گفتند و پرچم سپاه امام حسین(علیه السلام) به دست با کفایت او بود.

او فقط اسب های عربی بلند بالا و قوی را سوار می شد و زانویش در مقابل گوش اسب قرار می گرفت. در وجه تسمیه او به عباس نوشته اند: عموی پیامبر نیز عباس نام داشت و هنگامی که می ایستاد صورتش روبروی کوهان شتر ایستاده قرار می گرفت لذا او را نیز عباس نامیدند. برخی نیز گفته اند عباس یکی از ۵۰۰ نام شیر در عربی است و عباس به شیری می گویند که به گله شیرها حمله کند و گله را پراکنده کند.

 باز نوشته اند: «ان العباس ابن علی زق العلم زقا» یعنی قبل از این که خوردن بیاموزد از علم تغذیه شد. «عالم غیر معلم فهیم غیر مفهم. ان العباس من اعاظم الفقهاء. کان فقیها عالما زاهدا و بین عینیه اثر السجود». امام صادق (سلام الله علیه): «کانَ عَمُّنَا العَبّاسُ بنُ عَلِیٍّ نافِذَ البَصیرَهِ صُلبَ الإیمانِ جاهَدَ مَعَ أبی عَبدِاللَّهِ و أبلى بَلاءً حَسَناً و مَضى شَهیداً.»

ابوالفضل(علیه السلام) در کربلا ۳۴ سال داشتند. همسرش لبابه دختر عبیدالله ابن عباس(پسر عموی پیامبر) است.

فرزندان عباس(علیه السلام): عبیدالله، فضل، حسن، قاسم و یک دختر. بعضی معتقدند ابالفضل(علیه السلام) پسری بنام محمد داشته که در کربلا به شهادت رسیده است.

شاخصه اصلی شخصیت عباس(سلام الله علیه) ولایت پذیری اوست. او آنچنان فانی در امام (سلام الله علیه) است که نه تنها از دستورات امام (سلام الله علیه) که حتی از وضعیت امام (تشنگی) نیز تبعیت می کند و بدون این که آب بنوشد از فرات بیرون می آید. چه سخت است آب نخوردن بعد از سه روز در حالی که خون زیادی از بدن رفته باشد، جنگی سخت نموده باشی و زره سنگین را در روزی گرم بر تن داشته باشی و حال اینکه تا زیر شکم اسبت آب موج بزند. چه سخت است برای مردی رزمی با قدرتی فوق العاده که برادرانش و یارانش و عزیزانش کشته شوند اما او به دستور امام پرچم به دست بایستد و تماشا کند.

تا این که نوبت به او رسید. عرض کرد: «قد ضاق صدری و سئمت من الحیاه و ارید ان اطلب ثاری من هولاء المنافقین»

پس امام(سلام الله علیه) فرمود: «اذا مضیت تفرق عسکری» (اگر تو بروی شیرازه لشکرم از هم فرو خواهد پاشید.) عرض می کنیم آقا جان کدام لشکر؟! مگر بجز عباس کس دیگری هم مانده است؟! آری او به تنهائی یک لشکر بود.

از ۴۰۰۰ تا ۱۰۰۰۰ نفر شریعه را دوره کرده  بودند اما او بی اعتنا به سوی آنان می رفت. ناگهان خورشید پنهان شد؛ باران تیر باریدن گرفت آنقدر تیر بر دستانش نشسته بود که از دور شبیه دو بال بنظر می رسیدند و آنقدر بر سینه اش تیر بود که تو را به یاد پشت خارپشت بیندازد.

ماه از رود بیرون آمد. آنقدر کشت که ضجه لشکر درآمد. نوشته اند از کشتاری که او راه انداخته بود، لشکر عمر ابن سعد خود را باخته بود. سرانجام دشمن قید مردانگی را زد، دستانش را قطع نمودند اما او همچنان با تمام سرعت بسوی خیمه ها می تاخت پس مشک را زدند. اسب را نگه داشت و مسیر اسب را به سوی تپه ای تغیر داد تا شاید از بلندی برای آخرین بار قد و بالای مولایش(علیه السلام) را بنگرد. اما نگاه ۲۰ کودک بر چشمان خیس او سنگینی کرد. تیری آمد و سنگینی نگاه کودکان را سبک کرد. چشمان ناامید کودکان آخرین صحنه ای بود که کعبه الاولیاء و امید امیدواران مشاهده نمود.

عبدالله ابن علی ابن ابیطالب(علیه السلام): مادرش ام البنین(سلام الله علیها)  است و در کربلا ۲۵ سال داشته است

عثمان ابن علی ابن ابیطالب(علیه السلام): مادرش ام البنین(سلام الله علیها) است و در کربلا ۲۳ سال داشته است

جعفر ابن علی ابن ابیطالب(علیه السلام): مادرش ام البنین(سلام الله علیها) است و در کربلا ۲۱ سال داشته است

ابوبکر یا عبدالله ابن علی ابن ابیطالب(علیه السلام): کنیه اش ابوبکر و نام مادرش لیلی دختر مسعود ابن خالد ابن مالک است و در کربلا ۲۵ ساله بوده است.

محمد ابن علی ابن ابیطالب(علیه السلام): بعضی مادر او را اسماء بنت عمیس می دانند.(اسماء همسر جعفر ابن ابیطالب بوده و بعد از شهادت جعفر ابن ابطالب با ابوبکر ازدواج نمود که حاصل این ازدواج محمد ابن ابی بکر است. و بعد از وفات ابوبکر با امام علی(علیه السلام) ازدواج نمود.) وی در کربلا ۲۲ سال داشته است.

عباس اصغر ابن ابن ابیطالب(علیه السلام): نام مادرش صهبا است. صورت او همچون ماه شب چهارده زیبا و نورانی بود. هنوز محاسن نداشت اما در پیشانیش آثار سجده نمایان بود. (لذا رقیه همسر مسلم ابن عقیل با عباس اصغر خواهر و برادر تنی و از یک مادر هستند)

ابراهیم ابن علی ابن ابیطالب(علیه السلام): در کربلا ۲۰ ساله بود.

مورخین(با حفظ اختلاف) ۱۸ نفر از شهدای کربلا را از فرزندان امام علی(علیه السلام) دانسته اند.

فرزندان اناث امام علی(علیه السلام):

زینب (علیها سلام): معروف به فاطمه صغری در کربلا ۵۵ ساله بوند و در سن ۵۶ سالگی در غم شهادت امام حسین(علیه السلام) رحلت کردند. زینب(علیها سلام) عقیله، مستجاب الدعوه، فصیح، عارف، عفیفه، مدافع ولایت، مفسر قرآن فهیمه غیر مفهمه و عالمه غیر معلمه و عابده آل علی و از خاندان نبوت است. او همسر عبدالله ابن جعفر طیار است (جعفر طیار در واقعه عاشورا حضور نداشت اما به فرزندانش دستور داد چنان که دائیتان وارد جنگ شد جان خود را فدای او کنید. هنگامی که خبر شهادت فرزندانش به او رسید گفت: تنها چیزی که مرا آرام می کند شهادت فرزندانم در راه امام(علیه سلام) است. عبدالله بر اثر دعای پیامبر(صل الله علیه و آله) بسیار ثروتمند بود تا جائی که به دولت وام می داد. وی در جنگ های امام علی(علیه سلام) جزء فرماندهان بود. عبدالله در عاشورای ۶۱ه.ق ۷۰ساله بود.)

ام کلثوم(علیها سلام): ام کلثوم کنیه حضرت زینب نیز هست. اما ام کلثوم نام این شهیده است نه کنیه ایشان. کنیه ایشان زینب صغری است. مادرش فاطمه(علیها سلام) است. او متولد سال ۶ه.ق است و همسرش عون ابن جعفر طیار است. عون فرزند جعفر و اسماء بنت عمیس است (اسماء بنت عمیس همان است که در غسل زهرا(علیها سلام) حضور داشت) و در کربلا در سن ۵۷ سالگی به شهادت رسید.

افراد زیادی از محققان اهل سنت با اسناد تاریخی، گفته‎اند که امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) دختری به نام “ام کلثوم(علیها سلام)” داشته است و خلیفه دوم ایشان را از حضرت علی(علیه السلام) خواستگاری نیز کرد ولی حضرت قبول نکردند؛ از جمله: «انصاب الاشراف؛ بلاذری»، «البدء و التاریخ؛ مقدسی»، «تاریخ الائمه؛ ابن ابی التلج»، «الموطأ؛ مالک»، «السنن؛ بیهقی»، «سیر اعلام النبلا؛ ذهبی»، «الذریه الطاهره؛ دولابی»، «دلایل الامامه؛ طبری»، «مناقب آل ابیطالب؛ ابن شهراشوب»، «معارف؛ ابن قطیبه»، «کفایه الطالب؛ گنجی شافعی».

لذا برخی از مولوی های حال حاضر اهل سنت هم قبول دارند که مطلب ازدواج او با حضرت ام کلثوم(علیها سلام) دروغ است.

«ابن سعد» هم در کتاب “طبقات” جلد سوم صفحه ۱۸۳ و «ابن هشام» در کتاب “السیره النبویه” جلد سوم صفحه ۷۹۱ و “تاریخ طبری” جلد سوم صفحه ۲۶۹ آورده‎اند که خلیفه دوم ۱۴ همسر داشته است که یکی از آنها «ام کلثوم بنت جرول خذاعی» بود. پس ایشان زنی به نام ام‎کلثوم داشته ولی نه «ام کلثوم بنت فاطمه الزهراء(سلام الله علیها).

حضرت ام کلثوم(علیها سلام) پس از واقعه هولناک کربلا، دوش به دوش حضرت زینب(علیها سلام) بود. ایشان هم بارها و بارها در طول مسیر خطبه خواند؛ در “کوفه”، “بعلبک”، “سیبور”، “نصیبیین” و چهل منزلی که رفتند سخنان ایشان وجود دارد. همچنین ایشان در ورود به دروازه شام و ماجرای تازیانه و مطالب دیگر حضور داشت.

خطبه ای که ام کلثوم(علیها سلام) در کوفه خواند غوغایی به پا کرد. وقتی دیدند مردم کوفه نان و خرما در میان بچه ها تقسیم کردند حضرت آمدند از دهان بچه ها نان و خرما را بیرون کشید و گفتند: مگر ما را نمی‎شناسید؟ مگر نمی‎دانید صدقه بر ما حرام است؟

قافله وقتی در اربعین به کربلا بر‏گشت حضرت زینب(علیها سلام) در کنار قبر برادر آنقدر ناله ‎کرد و لطمه زد که از حال رفت. حضرت ام کلثوم(علیها سلام) نیز به همین شکل. حضرت زینب(علیها سلام) روضه ‎خواند و لطمه ‎زد و از هوش ‎رفت؛ سپس حضرت ام کلثوم(علیها سلام) بر‎خاست و روضه ‎خواند و از حال ‎رفت. یعنی در همه وقایع پا به پای حضرت زینب(علیها سلام) بود.

حضرت ام کلثوم(علیها سلام) همه جا احترام حضرت زینب(علیها سلام) را نگه داشت و قبل از ایشان قدم بر نداشت و حتی قبل از ایشان صحبت نکرد؛ اما هر جا که حضرت زینب(علیها سلام) از حال می‎رود، ایشان ادامه می‎دهند.

سخنرانی هایش دارای فصاحت و بلاغت نه به مانند خواهر ولی در حد خواهر بوده است. در کتاب “بلاغات النساء” کلمات این اولیا مخدره را آورده است.

در کتاب “ریاحین الشریعه” جلد سوم صفحه ۲۵۶ آمده که حضرت ام کلثوم(علیها سلام) به دلیل اینکه صبری که خداوند به حضرت زینب(علیها سلام) عطا کرده بود را نداشت چهار ماه پس از بازگشت از سفر کربلا به مدینه، مورخ ۲۹/جمادی الثانی/۶۱ه.ق دق کرد و در واقع بر اثر شدت تألمات به شهادت رسید.

 ۳) شهدا از فرزندان امام حسن(علیه السلام) در کربلا:

امام حسن(علیه السلام) ۱۵فرزند داشت که ۵ نفر از آنان در کربلا به شهادت رسیدند.

حسن ابن حسن(علیه السلام): مشهور به حسن مثنی است. مادر وى، خوله، دختر منظور ابن ریان النزاری است. وی بعد از کشتن ۱۷ نفر و زخمی نمودن ۱۸ نفر دست راستش قطع شد و به اسارت دشمن در آمد. یکى از سربازان عمر بن سعد به نام ابى‏حسان اسماء بن خارجه خزارى، که از بستگان مادرش نیز بود، او را از اسارت دشمن نجات داده و در منزل خویش در کوفه به مداواى وى همت گماشت و پس از بهبودى، او را به مدینه روانه کرد. بعد از بازگشت اسراى کربلا به مدینه، حسن مثنّى همچنان با همسر فداکارش فاطمه بنت الحسین زندگى مى‏کرد تا اینکه به دستور عبدالملک بن مروان از خلفاى اموى مسموم گردیده و در ۳۵ سالگى به شهادت رسید و در قبرستان بقیع مدفون شد.

ابوبکر ابن حسن(علیه السلام): نام مادرش نفیله است لذا او برادر تنی قاسم و عبدالله ابن حسن(علیه السلام) است و بعید نیست که از قاسم بزرگتر بوده باشد. او همسر سکینه بنت الحسین(علیه السلام) است و در کربلا با تیر سه شعبه شهید شد.

قاسم ابن الحسن(علیه السلام): مادرش نفیله است و در کربلا حداکثر ۱۶ساله بود. او بسیار شجاع بود و در کرببلا با هزار نفر جنگید.

قاسم در شب عاشورا از شهادت خود سوال کرد امام حسین(علیه السلام) فرمود: «کیف الموت عندک؟ گفت: احلی من العسل». امام فرمود: آری شهید خواهی شد بعد از این که بلای عظیمی به تو برسد (ظاهرا چون زره و کلاه خود نداشت شهادتش فجیع بود). و بعد امام(علیه السلام) فرمود: حتی آن نوزاد(علی اصغر) در خیمه نیز شهید خواهد شد.

عبدالله ابن الحسن(علیه السلام): نام مادرش نفیله است. او در کربلا ۱۰ساله بوده است و در آغوش امام حسین(علیه السلام) در آخرین لحظات عمر شریف امام به شهادت رسید.

عبدالله ابن عبدالله ابن حسن(علیه السلام): از دیگر شهدای این خاندان است.

۴) شهدا از خاندان جعفر ابن ابیطالب(علیه السلام):

عون ابن عبدالله ابن جعفر طیار(علیه السلام): او فرزند حضرت زینب(علیها سلام) است. در زیارت ناحیه مقدسه آمده: «السّلامُ عَلی عَون بن عَبدالله بنِ جَعفرٍ الطّیار.» در زیارت ناحیه، از او با عناوین هم پیمان ایمان، نصیحت کننده به سوی پروردگار و همتای مثانی و قرآن یاد شده و قاتل او مورد لعن خداوند قرار گرفته است.

او در رجز خود می خواند: اگر مرا نمی‌شناسید، پس من پسر جعفر، شهیدی راستین در بهشت تابان هستم؛ او در آنجا با بالی سبزفام پرواز می‌کند، در محشر همین شرافت او را بس است

او با شمشیر به جنگ دشمن ‌رفت تا این که سی نفر سوار و هجده نفر پیاده را به قتل رسانید.

محمد ابن عبدالله ابن جعفر طیار (علیه السلام): او فرزند حضرت زینب(علیها سلام) است. برخی گفته اند او فرزند همسر دیگر عبدالله بنام خوضا است.

عبید الله ابن عبدالله ابن جعفر طیار(علیه السلام): فرزند خوضاء است.

قاسم ابن محمد ابن جعفر طیار(علیه السلام): مادر او، ام کلثوم دختر زینب کبری(علیها سلام) است.(در واقع نوه حضرت زینب است)

۵) شهدا از خاندان مسلم ابن عقیل:

نام پدر: عقیل ابن ابیطالب/ نام مادر:  کنیزی بنام علیّه است که عقیل او را از شام خریداری نمود./ متولد: ۱۱ه.ق یا ۳۳ه.ق/ شهادت:  سال ۶۱ه.ق؛ لذا در هنگام شهادت ۲۸ ساله یا ۵۰ ساله بوده است.

نسبتش با امام حسین(علیه السلام): پسر عمو

نسبتش با امام علی(علیه السلام): داماد امام است. او همسر رقیه دختر امام علی(علیه السلام) است. نام مادر رقیه، صهباء یکی از همسران امام علی(علیه السلام) است.

فرزندان مسلم(علیه السلام): 

عبدالله ابن مسلم بن عقیل(علیه السلام): مادرش رقیه دختر امام علی(سلام الله علیه) است. وی در کربلا ۱۴ یا ۲۶ ساله بوده است.

محمد ابن مسلم بن عقیل(علیه السلام): مادرش ام ولد بوده است. برخی نیز گویند مادرش رقیه بنت علی(سلام الله علیه) است و در کربلا ۲۷ سال داشته است.

محمد و ابراهیم(علیه السلام): معروف به طفلان مسلم که یک سال بعد از شهادت امام حسین(سلام الله علیه) از زندان ابن زیاد فرار کردند و توسط یکی از کوفیان به شهادت رسیدند.

برادران مسلم ابن عقیل(علیه السلام):

جعفر ابن عقیل(علیه السلام): مادر او ام الثغر دختر عامر از بنی کلاب است.وی در کربلا ۲۳ سال داشت. وی ۱۵ نفر را کشت.

عبدالرحمن ابن عقیل(علیه السلام): مادر او ام ولد بوده است. وی با دختر امام علی(سلام الله علیه) بنام خدیجه ازدواج نمود. وی ۱۷ نفر را کشت.

عبدالله ابن عقیل(علیه السلام): عبدالله بن عقیل که به «عبدالله اکبر» ملقب بود، روز عاشورا در سپاه امام حسین(علیه السلام) به میدان رفت و با سپاهیان عمر سعد مبارزه کرد، و سرانجام به دست «عثمان بن خالد» و مردی از قبیله همدان به شهادت رسید.

محمد ابن ابی سعید بن عقیل(علیه السلام): در کربلا پسر بچه ای است. مادرش ام ولد بود. چوبی به دست داشت و به چپ و راست سر می چرخاند. لقیط ابن ایاس جهنی از روی اسب خم شد و او را جلوی چشمان مادرش به دو نیم کرد.

ب) سایر شهدا از غیر بنی هاشم:

۶) شهدا از سفیران امام حسین(علیه السلام):

مسلم ابن عقیل(علیه السلام): او در کوفه به شهادت رسید.

عبدالله ابن یَقطُر حِمیری: مادرش ام قیس ابن ذریح (پرستار امام حسن و امام حسین(علیه السلام) بوده). او جواب نامه مسلم را مبنی بر لبیک کوفیان می آورد که در قادسیه دستگیر شد. عبیدالله ابن زیاد به او گفت: بالای دارالاماره برو و به درغگو پسر دروغگو لعنت بفرست. او بالای دارالاماره رفت و گفت: ای مردم! من فرستاده حسین ابن فاطمه بنت رسول الله هستم تا او را علیه پسر مرجانه و پسر سمیه آن حرامزاده پسر حرامزاده یاری کنم.

پس او را از بالای دارالاماره پرت کردند؛ اسنخوان های او شکست و هنوز رمقی در بدن داشت که با کارد سر از تنش جدا کردند.

سلیمان ابن رَزین: از غلامان امام حسین(علیه السلام) و سفیر امام بسوی رؤسای پنجگانه بصره بود. منذر ابن جارود (پدر زن ابن زیاد) او را دستگیر و بسوی ابن زیاد فرستاد و او سلیمان را گردن زد.

قیس ابن مُسهّر صیداوی: امام(علیه السلام) توسط او نامه ای به سوی مسلم و مردم کوفه فرستاد. اما او را دستگیر کردند. ابن زیاد گفت: بالای منبر برو و بگو: من فرستاده دروغگو پسر دروغگو هستم. او بالای منبر رفت و گفت: ای مردم به درستی که حسین ابن علی(علیه السلام) بهترین خلق خداست و او پسر فاطمه دختر رسول الله است و من فرستاده او بسوی شما هستم لذا او را اجابت کنید. بر عبیدالله و پدرش لعنت و به حسین و علی(علیها السلام) درود فرستاد. پس او را از دارالاماره به پایین افکندند.

۷) یاران شیدای امام حسین(علیه السلام):

*عبدالرحمن ابن عبد رب الانصاری الخزرجی: از صحابه رسول خدا و از یاران مخلص امام علی(علیه السلام) است. وی قرآن را نزد علی(علیه السلام) آموخت. او از مکه امام را همراهی نمود تا به فیض شهادت نائل آمد.

*نعیم ابن عجلان انصاری خزرجی: او همراه دو برادرش در جنگ صفین علی(علیه السلام) را همراهی نمود. وی از کوفه خود را به امام(علیه السلام) رساند.

*عمران ابن کعب ابن حارث الاشجعی: از وی فقط در زیارت ناحیه مقدسه اسم برده شده است.

*قاسط ابن زهیر ابن حرث تغلبی: او همراه با برادرش کردوس در کربلا به شهادت رسیدند. آنها صحابه امیرالمومنین(علیه السلام) هستند و امام علی و امام حسن(علیه السلام) را در جنگ های متعدد یاری کرده اند.

*کنانه ابن عتیق تغلبی: عابد و قاری و از شجاعان کوفه بود.

*زاهر ابن عمرو کندی: رزم آوری مشهور بود. او از محبان شناخته شده اهل بیت(علیهم السلام) بود. او علیه معاویه شورید و تا سال ۶۰ه.ق فراری بود. او به حج رفت و از آنجا امام حسین(علیه السلام) را همراهی کرد.

*حارث ابن عمرو القیس کندی: جنگاور و اهل عبادت بود. وی به یاری ابن سعد آمده بود ولی وقتی دید او کلام امام را رد کرد به لشکر امام حسین(علیه السلام) پیوست.

*یزید ابن ثبیط عبدی بصری: او در قبیله خویش به مردی شریف شهرت داشت و از شیعیان علی(علیه السلام) بود. وی به همراه دو فرزند از ده فرزندش(عبدالله و عبیدالله) و اصحابش (عامر و غلامش و نیز سیف ابن مالک و ادهم ابن امیه) به مکه آمدند. او در مکه به دنبال امام می گشت و امام(علیه السلام) به دنبال او می گشت.تا بالاخره امام(علیه السلام) در خیمه او ایستاد تا او برگشت. وی در کربلا به شهادت رسید.

*عامر ابن مسلم عبدی بصری: وی از شیعیان بصره است که همراه غلامش سالم به همراهی یزید ابن ثبیط امام(علیه السلام) را از مکه تا کربلا همراهی کردند.

*سالم غلام عامر ابن مسلم عبدی: وی در حمله نخستین به شهادت رسید.

*سیف ابن مالک عبدی بصری: از شیعیان بصره است و در حمله نخستین شهید شد.

*حباب ابن عامر ابن کعب تیمی: از شیعیان کوفه بود.

*نُعمان ابن عمرو الرّاسبی: از اهالی کوفه و از اصحاب امیرالمومنین(علیه السلام) است. او با عمر ابن سعد به کربلا آمد. وقتی عمر ابن سعد پیشنهادات امام(علیه السلام) را رد کرد شبانه به امام پیوست.

*حُلاس ابن عمرو ازدی راسبی: برادر نُعمان است. او یار علی(علیه السلام) بوده و از مأموران نیرو انتظامی امام علی(علیه السلام) در کوفه بوده و همچون برادرش شبانه به سپاه امام حسین(علیه السلام) پیوست.

*عمار ابن ابی سلامه دالانی: از صحابه امام علی است و آن حضرت را در هر سه جهادش یاری نمود.

*جابر ابن حجاج: غلام عامر است. وی مردی شجاع و رزم آور بود.

*مسعود ابن حجاج: از شیعیان بنام، شجاع و رزم آور است. وی به همراه عمر ابن سعد به کربلا آمد و خود را به سپاه امام(علیه السلام) رساند.

*عبدالرحمن ابن مسعود ابن حجاج: فرزند مسعود است و از شیعیان شناخته شده کوفه.وی به همراه پدرش به خدمت امام رسیند.

*جبله ابن علی شیبانی: وی از شجاعان کوفه است. در بدو امر مسلم ابن عقیل را یاری نمود و سپس به یاری امام (علیه السلام) شتافت.

*عبید الله ابن یزید ثُبیط: وی اهل بصره است و همراه پدر زید و برادرش عبدالله به کربلا آمد.

*عبدالله ابن یزید ثبیط: از شیعیان بصره است.

*ادهم ابن اُمیه: از دیگر شهدای کربلا

*عمار ابن حسّان ابن شُریح طائی: از قبیله طی است.او شجاع و عاشق ولایت بود. از مکه تا کربلا امام(علیه السلام) را همراهی نمود. پدرش یاور امام علی(علیه السلام) در جنگ جمل و شهید صفین است.

*عمر ابن صبیعه ابن قیس ابن ثعلبه ضبُعی تیمی: او با ابن سعد از کوفه خارج شد و با جمعی در کربلا به امام پیوست.

*مسلم ابن کثیر اعرج ازدی: از یاران امام علی(علیه السلام) بوده. وی خود را از کوفه به امام حسین(علیه السلام) رساند.

*زهیر ابن سلیم: وی در شب عاشورا موفق شد خود را به امام(علیه السلام) برساند.

*رافع ابن عبدالله: غلام مسلم ازدی است. وی بعد از مسلم و بعد از نماز ظهر به شهادت رسید.

*جُندب ابن کندی خولائی: او فرزند حُجر از اصحاب امام علی(علیه السلام) است. معاویه وی را در محلی بنام مرج عذرا به شهادت رساند. مقبره وی در شام است. جندب از بزرگان شیعه و امیر قبیله بزرگ بنی کنده است. وی قبل از ملاقات امام و لشکر حر به امام(علیه السلام) پیوست.

*جناده ابن کعب ابن الحرث انصاری خزرجی: او با اهل و عیال و فرزندش(عمرو) در مکه به خدمت امام(علیه السلام) رسیدند و تا روز عاشورا در رکاب امام ماندند.

*قاسم ابن بِشر ازدی: از شجاعان و شیعیان کوفه است. او به همراه ابن سعد وارد کربلا شد. اما با مشاهده ظلم امویان به امام(علیه السلام) پیوست.

*جُوین ابن مالک ابن قیس ابن ثَعلبه: وی از شیعیان است و با قبیله خود علیه امام(علیه السلام) از کوفه خارج شد ولی وقتی ابن سعد شروط امام(علیه السلام) را نپذیرفت با عده ای شبانه به امام پیوست.

*اُمیه ابن سعد ابن زید طائی: او از بزرگان امام علی(علیه السلام) است. وی از رزم آوران بود و شب هشتم به امام پیوست.

*زهیر ابن بُشر خثعمی: از دیگر شهدای کربلا

*عبدالله ابن بُشر خثعمی: او از شجاعان است. وی همراه لشکر عمر ابن سعد آمد ولی سرانجام یار امام حسین(علیه السلام) شد.

*بُشر ابن عمرو حضرمی: از یاران دلاور علی (ع) است. روز عاشورا پسرش در مرزی اسیر شد. امام (علیه السلام) فرمود: برو و او را آزاد کن. اما او گفت: یا اباعبدالله، درندگان مرا زنده زنده بدرند اگر از شما جدا شوم. پس امام(علیه السلام) به فرزند او ۵ برد یمانی به قیمت ۱۰۰۰ دینار داد تا برود و برادرش را آزاد کند.

*حجّاج ابن بدر سعدی تیمی بصری: وی اهل بصره است.

*عائذ ابن مجمع ابن عبدالله عائذی(مذحجی): عائذ و پدرش مجمع و جمعی از دوستداران امام(علیه السلام) در عذیب الهجانات به امام ملحق شدند.

*قارب ابن عبدالله دئلی: مادرش خادم امام حسین(علیه السلام) بود و پدرش رسول خدا را از غار ثور تا مدینه همراه بود و همانجا اسلام آورد. قارب امام حسین(علیه السلام) را از مدینه تا مکه و سپس تا کربلا همراهی کرد و سرانجام به فیض شهادت نائل آمد.

*منجح ابن سهم: وی غلام امام حسین(علیه السلام) است.

*سعد ابن حرث: وی غلام امیرالمومنمین(علیه السلام) است. او صحابی رسول الله و آزاد شده امام علی(علیه السلام) است. در زمان حکومت امام علی(علیه السلام) استاندار آذربایجان شد. بعد از شهادت امام علی(علیه السلام) از ملازمان امام حسن(علیه السلام) بود و در نهایت امام حسین(علیه السلام) را تا کربلا همراهی نمود و به فیض عظمی شهادت دست یافت.

*نصر ابن ابی نیزر حبشی مدنی: وی غلام امام علی(علیه السلام) است. ابی نیزر از نوادگان پادشاهان عجم بوده که به رسول خدا(صل الله علیه و آله) هدیه شد و پس از رسول خدا در خدمت علی(علیه السلام) مشغول به کشاورزی بود. ابی نیزر مردی بلتد قامت و خوش سیما بود. گویند ابی نیزر از فرزندان نجاشی پادشاه حبشه بوده و از دوران کودکی به خدمت رسول خدا(صل الله علیه و آله) درآمد. بعد از رحلت نجاشی آمدند تا تنها بازمانده او را جهت پادشاهی برگردانند اما او گفت: یک ساعت در خدمت رسول خدا بودن برای من از یک عمر پادشاهی حبشه برتر است. فرزندش نصر نیز همچون پدر از یاران امام علی(علیه السلام) بود. او از مدینه تا کربلا امام حسین(علیه السلام) را همراهی کرد. امام(علیه السلام) به او اجازه بازگشت داد ولی او گفت: هرگز هرگز… اگر رفتنی بودیم به اینجا نمی آمدیم (یعنی اگر عافیت طلب بودیم آنگاه که برای پادشاهی ما را فراخواندن به حبشه برمی گشتیم.)

*حبشی ابن قیس نهمی: از دیگر شهدای دشت کربلا

*حارث ابن نبهان: نبهان غلام حمزه سید الشهداء و سواری شجاع بوده است. فرزند او حارث از یاران امام علی و امام حسن و امام حسین(علیهما السلام) است.

*سالم ابن عمرو: وی غلام بنی مدینه است.

*شبیب: وی غلام حرث ابن سریع همدانی جابری است. وی مردی شجاع و جنگاور بوده.

*عمرو ابن جُناده: مادر او بحریّه بنت مسعود خزرجی است. وی در کربلا یازده سال بیشتر نداشته و پس از شهادت پدرش اذن میدان گرفت. امام فرمود: حالا که پدرت شهید شده شاید مادرت راضی نباشد. عمرو در جواب امام گفت: مادرم مرا فرستاده… عمرو وارد میدان شد و اینچنین رجز خواند:

امیری حسین و نعم الامیر      سرور فواد البشیر النذیر

علی و فاطمه والداه            و هل له تعلمون من نظیر

پس از شهادت عمرو دشمن سر جدا  شده او را بسوی امام(علیه السلام) پرتاب کرد. مادرش سر او را برداشت، خون از آن برگرفت و سپس بسوی دشمن پرت کرد. سر به یکی از دشمنان اصابت کرد و او را کشت سپس برگشت و ستون خیمه را کند و بسوی دشمن حمله ور شد در حالی که اینچنین رجز می خواند:

انی عجوز فی النساء ضعیفه      خاویه بالیه نحیفه

اضربکم بضربه عنیفه           دون بنی فاطمه الشریفه

من در بین زنان، ضعیف، خرد شده، پوسیده و لاغرم. اما شما را در راه حمایت از فرزندان عزیز فاطمه ضربتی سخت می زنم.

پس تیرک خیمه را بسوی دو نفر پرتاب کرد و آنان را زخمی نمود. پس امام(علیه السلام) او را به خیمه برگرداند

*عبدالله ابن عُمَیر: او مردی شجاع و شریف بود. قامتی بلند و بازوانی پرتوان داشت و در رزم مهارت داشت. نام همسر او ام وهب است. عبدالله بر مردمی که در نُخیله علیه امام حسین(علیه السلام) جمع شده بودند سوال کرد: کجا می روید؟ گفتند: به جنگ پسر دختر رسول خدا می رویم! عبدالله گفت: سوگند به خدا برای جنگ با اهل شرک حریص هستم. من امیدوارم ثواب جهاد کسانی که با پسر دختر پیامبرشان قصد جنگ دارند از جهاد با مشرکان آسانتر به دست  آید. او ماجرا را برای همسرش تعریف کرد. همسرش گفت: به واقع رسیده ای امیدوارم که خدای تعالی به تو روی کند و در کارهایت رشد یابی. آری چنین کن و مرا نیز با خود از این شهر خارج کن. وی شبانه با همسرش بسوی حسین ابن علی(علیه السلام) رهسپار شدند. عبدالله مسیحی بود ولی به همراه مادرش خدمت امام رسیدند و دین اسلام را برگزیدند. عبدالله دو غلام عبیدالله ابن زیاد یعنی یسار و سالم را کشت. او ۱۹سواره و ۱۶ پیاده از لشکر دشمن را کشت و سرانجام بعد از این که انگشتان دستش قطع شده بودند به اسارت دشمن درآمد. به دستور عمر ابن سعد سرش را جدا کردند و به سوی امام پرتاب کردند. همسرش سر او را برداشت و خاک و خون از آن پاک نمود و گفت: بهشت گوارای وجودت پس ستون خیمه را کند و بسوی دشمن حمله ور شد اما امام(علیه السلام) او را برگرداند و فرمود: خدا رحمتت کند جهاد از شما برداشته شده است. او می گفت: خدایا امیدم را نا امید نکن. امام(علیه السلام) فرمود: خدا امیدت را نا امید نمی کند.

*ام وهب: وی همسر عبدالله ابن عمیر است. و سرانجام در حالی که بالای سر شوهرش نشسته بود و می گفت: «هنیا لک الجنه اسال الله الذی رزقک الجنه ان یُصحبنی معک» غلام شمر(رستم) با عمود آهنین بر سرش ضربه ای زد و درجا او را به شهادت رساند.

*مالک ابن عبدالله سُریع: مالک پسر عمو و برادر مادری سیف ابن الحارث است. او همراه با سیف ابن الحارث نزد امام حسین(علیه السلام) رفتند و سخت گریستند. امام فرمود: چرا گریه می کنید؟ در حالی که ساعتی دیگر چشمتان روشن خواهد شد. گفتند: خدا ما را فدای تو کند. گرفتار شده ای و کاری از دست ما ساخته نیست.

*سیف ابن حارث ابن سُریع جابری: از دیگر شهدای دشت کربلا

*عبدالله ابن عُروه ابن حرّاق غفاری: از بزرگان قوم خود(بنی غفار) است. جد او (حرّاق) از اصحاب امام علی(علیه السلام) است که در سه جنگ صفین و جمل و نهروان حضور داشته است.

*عبدالرحمن ابن عروه ابن حرّاق غفاری: وی برادر عبدالله است. آنها با هم به جنگ دشمن رفتند و با هم به شهادت رسیدند.

*عمرو ابن خالد اسدی صیداوی: وی از مردان شریفی است که مسلم ابن عقیل را یاری داد. عمرو بعد از خیانت مردم چاره ای ندید جز این که خود را به امام(علیه السلام) برساند. او به همراه غلامش سعد و نیز پسرش جابر ابن حارث سلمانی و نیز مجمع العائذی و غلام (نافع بجلی) به سوی امامن شتافت. آنان راهنمائی بنام طرمّاح ابن عدیّ طائی داشتند و چون راه ها بسته بودند از بیراهه آمدند. آنها همراه هم با دشمن جنگیدند. دشمن آنان را محاصره کرد. امام(علیه السلام) به ابوالفضل(علیه السلام) برای آزادی آنان از محاصره دستور داد و ابوالفضل(علیه السلام) حلقه محاصره را شکست. پس هنگامی که به شهادت رسیدند امام(علیه السلام) چندین بار برای آنان طلب رحمت نمود.

*جناده ابن حرث مُذحجی مرادی کوفی: وی پس حرث از مشاهیر شیعه در کوفه است. وی از اصحاب علی(علیه السلام) است و به همراه عمرو ابن خالد صیداوی به امام پیوست.

*سعد: غلام عمرو ابن خالد اسدی صیداوی است. وی مردی شریف بود که به همراه عمرو ابن خالد صیداوی وارد کربلا شد.

* جابر ابن حارث سلمانی: وی همراه صیداوی به کربلا آمد.

*مجمّع ابن عبدالله عائذی: پدرش عبدالله صحابی رسول خداست.و خود از یاران امام علی(علیه السلام) است.او همراه صیداوی و غلامش نافع ابن هلال و پسرش عائذ به کربلا آمدند.

*سعد ابن حارث انصاری عجلانی: او و برادرش ابوالحتوف در لشکر عمر ابن سعد بودند و هر دو از خوارج بودند.اما بعد از دیدن مظلومیت امام(علیه السلام) به یاری امام شتافتند و به شهادت رسیدند.

*ابوالحتوف ابن حارث انصاری عجلانی: از دیگر شهدای دشت کربلا

*مسلم ابن عوسجه اسدی: وی نیز همچون حبیب ابن مظاهر از طایفه بنی اسد است.او مردی شریف، عابد، با مروّت و با سخاوت بود.هنگامی که مسلم ابن عقیل در کوفه بود معقل غلام ابن زیاد با قسم های غلاظ و شداد اعتماد او را به خود جلب کرد و با فریفتن مسلم ابن عوسجه مخفیگاه مسلم ابن عقیل لو رفت. مسلم ابن عوسجه از جمله کسانی است که به امام(علیه السلام) نامه نوشت و وفادار باقی ماند.امام زمان(عج) در ناحیه مقدسه سوگند یاد نموده که او از رستگاران است.مسلم با اهل و عیالش به کربلا آمد.

هنگام شهادتش حبیب ابن مظاهر خود را بالای سر او رساند وی حبیب را به جانبازی در رکاب امام(علیه السلام) سفارش نمود.

*مجمّع ابن زیاد ابن عمرو جهنی: او در جهینه که در اطراف مدینه منوره است زندگی می کرد.وقتی امام(علیه السلام) از مدینه به سوی مکه می رفت به امام ملحق شد.

*عُبّاد ابن مهاجر ابن ابی مهاجر جهنی: وی نیز امام(علیه السلام) را از مدینه همراهی نمود.

*عقبه ابن صلت جهنی: او نیز امام(علیه السلام) را از مدینه همراهی نمود.

*وهب ابن عبدالله ابن عُمیر حبّاب الکلبی: وهب فرزند عبدالله ابن عمیر از قبیله بنی کلاب است.او همراه مادر و همسرش به کربلا آمد.به تشویق مادرش جهاد کرد.مادرش به او گفت: از تو راضی نمی شوم تا این که در پیش روی امام کشته شوی.همسرش گفت: مرا بی شوهر نکن.مادر گفت: ای فرزند عزیزم سخن همسرت را دور بینداز در راه حسین شهید شو تا به شفاعت جدش نائل شوی.او بعد از این که ۱۹ سوار و ۱۲ نفر از پیاده نظام را کشت دو دستش قطع و به فیض شهادت نائل آمد.وهب و مادرش مسیحی بودند و به دست امام حسین(علیه السلام) مسلمان شدند.

*ابوالشّعثا کندی: او تیرانداز ماهری بود.در کنار امام(علیه السلام) به زانو نشست و ۱۰۰ تیر را شلیک کرد. ۹۵ تیر به هدف نشست و حضرت چنین دعا کردند: «اللهم سدّد رمیته  و اجعل ثوابه الجنه» یعنی خدایا پرتاب او را محکم کن و پاداش آن را بهشت قرار بده. او با ابن سعد به کربلا آمد ولی وقتی ابن سعد شرایط امام(علیه السلام) را نپذیرفت به امام ملحق شد.او بعد از تیراندازی ۹ نفر دیگر را کشت و به شهادت رسید.

*حبیب ابن مظاهر(مُظهّر) اسدی: وی از اشراف، شجاعان و چهره های سرشناس کوفه از قبله بنی اسد است. رنگ رخسارش سرخ و سفید بود وی صحابی رسول خدا(صل الله علیه و آله) بوده و در زمان حکومت امام علی(علیه السلام) مقیم کوفه شد.در سه جنگ صفین و جمل و نهروان شرکت داشت.حبیب از اصحاب سرّ امیرالمومنین(علیه السلام) و از حاملان علم آن حضرت است و از واقعه کربلا مثل میثم تمار و رشید هجری باخبر بود.حبیب و مسلم ابن عوسجه روزها مخفی می شدند و شبها حرکت می کردند تا خود را به کربلا رساندند.حبیب در کربلا از امام(علیه السلام) خواست تا اجازه دهد طایفه بنی اسد را به کمک بطلبد.امام پذیرفت. ۹۰ نفر به حبیب لبیک گفتند اما در راه کربلا با سپاه ۴۰۰ نفره ازرق درگیر شدند، تعدادی از آنان شهید شدند و بقیه گریختند پس حبیب به تنهائی بسوی امام(علیه السلام) برگشت.حبیب در شب عاشورا بسیار شادمان بود و می گفت: به خدا قسم اگر فرمان امام نبود همین امشب به آنها حمله می کردم تا نفس را پاک و چشم را روشن می کردم.در شب عاشوراء حبیب و یاران امام(علیه السلام) برای تصلی دل زینب کبری(علیها سلام)درب خیمه جمع شدند و گفتند: ای حریم رسول الله! این شمشیرهای جوانان شماست که به غلاف نخواهد رفت تا این که گردن بدخواهان شما را بزند… زنان گریه کردند و گفتند: ای پاکان! از دختران رسول خدا(صل الله علیه و آله) و امیرالمومنین(علیه السلام) حمایت کنید. پس همگی گریستند گویا زمین با آنان می گریست.حبیب فرمانده چپ سپاه امام(علیه السلام) بود.

حبیب در میدان نبرد چنین رجز می خواند: من حبیبم و پدرم مظاهر پهلوان میدان نبرد و کارزار شعله ور گرچه گروه شما از ما فزونتر است اما ما حجتی والاتر و آشکارتر داریم. و اگر شما خائن به عهد خود هستید ولی ما وفادارتر از شما و شکیباتریم.

حبیب ابن مظاهر ۶۲ نفر را کشت و سرانجام به دست بُدیل ابن صُریم به شهادت رسید. امام(علیه السلام) بالای سر او آمد و فرمود: خود و اصحابم را در نزد خدا احتساب می کنم و مرتب می فرمود: انا لله و انا الیه راجعون. و سپس فرمود: «لله درُک یا حبیب لقد کنت فاضلا تختم القرآن فی لیله واحده» یعنی آفرین بر تو ای حبیب تو مرد فاضلی بودی که یک شبه قرآن را ختم می نمودی.

*حر ابن یزید ریاحی تمیمی: حرّ از فرماندهان و شجاعان بود.ابن زیاد به او گفت بدون این که حتی آب برداری با ۱۰۰۰ نفر راه را بر حسین ببند.حرّ گوید: وقتی به سوی کاروان امام رهسپار شدیم صدائی را شنیدم که مرا به بهشت بشارت داد.گفتم: به خدا قسم که این بشارت نیست در حالی که مجبور به جنگ با حسینم.هنگامی که به کاروان امام(علیه السلام) رسید امام به لشکر حر و حتی اسبان آنها آب داد.حر جلوی امام را به سوی کوفه بست امام فرمود: «ثکلتک(ثکلتک بکسر الکاف أی فقدتک وهو دعاء علیه بالموت على ظاهره ولا یراد وقوعه بل هو تأدیب وتنبیه من الغفله وتعجیب وتعظیم للأمر) امک ما ترید؟» یعنی مادرت به عزایت بنشیند چه می خواهی؟ حر گفت: اگر مادرت فاطمه(سلام الله علیها) نبود من نیز جواب می دادم اما سزاوار نیست که مادر شما را یاد کرد مگر به نیکوترین وجه. روز عاشورا حر با خطبه امام متنبه شد.امام فرمود: «الا حرّ یدع هذه اللّماظه من دنیاکم» یعنی آیا آزاده ای هست که این ریزه غذای داخل دهان را برای اهلش واگذارد؟شاید این سخن امام بود که طوفان ظلمت براندازی را در جان حر به پا ساخت.لذا حر به عمر ابن سعد گفت: آیا پیشنهاد حسین مورد پسند شما نیست؟ ابن سعد گفت: چرا ولی فرمان امیر تو جنگ است. سرانجام ادب و تفکر دست او را گرفت. در حالی که بدنش می لرزید و خود را بین بهشت و جهنم مخیر می دید آهسته از لشکر فاصله گرفت شرمنده و سرافکنده خدمت امام رسید. امام(علیه السلام)فرمود: «ارفع راسک یا حر!» حر گفت: گمان نمی کردم کار به اینجا بکشد که قصد جانتان را بکنند.آیا برای من راهی به توبه هست؟امام(علیه السلام) فرمود: آری خدا به تو رو می کند.حر شاد شد و قصه بشارت هاتف را برای امام بازگو کرد.امام(علیه السلام) فرمود: تو به واقع به پاداش و نیکی راه یافته ای.حر و با زهیر با هم به جنگ رفتند.حر ۴۰ نفر را کشت.هنگام شهادتش امام به او فرمود: «انت الحر کما سمّتک امّک و انت الحر فی الدنیا و الاخره» .

*سعید ابن عبدالله حنفی: سعید اهل کوفه، شجاع و عابد بود.او نامه های کوفیان را از کوفه به مکه برد و امام با جواب او را بسوی کوفه فرستاد.پس مسلم ابن عقیل توسط او نامه ای برای امام فرستاد.او نامه را در کربلا به دست امام رساند.روز عاشورا سعید به امام عرض کرد: اگر هفتاد بار کشته شوم و خاکسترم را به باد دهند باز هم دست از شما برنمی دارم و حال این که کشته شدن یکبار بیش نیست ولی کرامت آن بی نهایت است. سعید و زهیر روبروی امام(علیه السلام) ایستادند تا نماز امام(علیه السلام) تمام شود آنان به قدری تیرها را بجان خریدند که با سلام نماز امام(علیه السلام) هر دو به شهادت رسیدند.سعید گفت: «اوفیت یابن رسول الله؟» وفا کردم؟ امام(علیه السلام) فرمود: «نعم انت امامی فی الجنه» بله تو در بهشت با من هستی.امام زمان(عج) بعد از اینکه در ناحیه مقدسه به سعید سلام داده آرزو نموده که خداوند او را با شهدای کربلا محشور گرداند و از مقامات آنان برخوردار گرداند.

*عمرو الصائدی: وی عمرو ابن عبدالله ابن کعب صائدی است و کنیه اش ابوثمامه است.او در بسیاری از جنگ ها امام علی(علیه السلام) را یاری نمود.او بعد از امام علی(علیه السلام) امام حسن(علیه السلام) را یاری نمود.او با مسلم ابن عقیل بیعت کرد و مسئول امور مالی او شد تا سلاح تهیه کند.بعد از مسلم، ابن زیاد دنبال او بود ولی او به همراه نافع ابن هلال حملی خود را به امام حسین(علیه السلام) رسانید.ابوثمامه همان کسی است که نزد امام(علیه السلام) از نماز اول وقت یاد کرد و امام(علیه السلام) او را دعا کرد.ابوثمامه به امام(علیه السلام) عرض کرد: یا اباعبدالله! من در الحاق به دوستانم عجله دارم و از طرفی دیدن تنهایی شما برای من مشکل است.امام(علیه السلام) فرمود: «تقدّم فانا لاحقون بک عن ساعه». پس ابوثمامه با دشمن جهاد کرد و سرانجام به دست پسرعمویش قیس ابن عبدالله صاعدی به شهادت رسید.

*سلمان ابن مُضارب ابن قیس انماری بَجَلی: او پسر عموی زهیر ابن قین ابن قیس انماری بَجَلی است.او همراه زهیر به حج رفته بود و با دعوت زهیر به امام(علیه السلام) پیوست.

*زُهیر ابن قین ابن قیس انماری بجلی: وی اهل کوفه است و به شجاعت شهره است.از یاران رسول خدا(صل الله علیه و آله) اما بعد از رسول اکرم در اثر تبلیغات سوء معاویه، امام علی(علیه السلام) را در قتل عثمان سهیم دانست و به عثمان مودت ورزید.در مسیر بازگشت از مکه به کوفه با امام(علیه السلام)هم مسیر شدند وی سعی می کرد با امام(علیه السلام) ملاقات نکند اما در یکی از منازل بالاجبار با امام(علیه السلام) هم منزل شدند امام(علیه السلام) به دنبال او فرستاد.او ندانست چه جوابی بدهد اما همسرش بنام دلهم به او تشری زد که او را به خود آورد پس با امام(علیه السلام) ملاقات کرد امام(علیه السلام) به او فرمود: به یاد آور که در غزوه بلنجر(از شهرهای امروز ترکستان و بلا روم قدیم) غنیمت فراوان به دست آوردید و خوشحال بودید پس سلمان گفت اگر سرور جوانان اهل بهشت را درک کردید برای جهاد در رکاب او شادمانی کنید چرا که بهره های بیشتری به دست خواهید آورد.او بعد از ملاقات شادمان به امام(علیه السلام) پیوست و فرماندهی جناح راست را عهده دار شد.زهیر هنگام نماز جماعت روبروی امام(علیه السلام) ایستاد و تیرها را به جان خرید و بعد از کشتن ۱۲۰نفر از لشکر ابن سعد به دست کثیر و مهاجر به شهادت رسید.امام(علیه السلام) در شهادت او فرمود: ای زهیر! خدا تو را از رحمتش دور نکند و خداوند کشندگان تو را لعنت کند، که همچون بنی اسرائیل به شکل بوزینگان و خوکان درآمدند.

*عمرو ابن قُرظه خزرجی انصاری کوفی: وی پسر کعب ابن عمرو ابن عائذ ابن مناه است.پدرش از اصحاب رسول خدا(صل الله علیه و آله) بود و با امام علی(علیه السلام) به کوفه آمد، در جنگ های حضرت حضور داشت و از طرف امام(علیه السلام) والی فارس بود.وی در سال ۵۱ ه.ق وفات کرد.عمرو با بدنش تیرهایی را که بسوی امام می آمد می گرفت.پس از این که زخم های بسیار بر بدنش نشست رو به امام کرد و گفت: آیا به عهد خود وفا کردم؟ امام(علیه السلام) فرمود: آری شما در بهشت پیش روی من هستید.از من به رسول خدا سلام برسان و به ایشان خبر ده که من نیز خواهم آمد.

*نافع ابن هلال الجَمَلی: وی از قاریان قرآن و مردی جنگجو، شجاع و از نویسندگان حدیث بود.در هر سه جنگ امام علی(علیه السلام) را یاری نمود.وی در عذیب الهجانات به امام حسین(علیه السلام) ملحق شد.او روز عاشورا به امام عرض کرد: ما از ملاقات با خدا کراهت نداریم.ما دوست داران شما را دوست داریم و با دشمنان شما هر کس که باشد دشمنیم.نافع در کربلا هم سقا بود هم تیرانداز.سرانجام پس از کشتن ۱۲ نفر او را با سنگباران کردن و شکستن بازوانش به اسارت درآوردند. وی به ضربت شمر به شهادت رسید.

*واضح ترکی: وی غلام حرث سلمانی مذحجی است و از نژاد ترک بوده.مردی شجاع و پاکدامن.او با همراهی جناده ابن حرث خود را به امام رساند. هنگام شهادت امام را خواند حضرت او را در آغوش گرفت و گونه اش را بوسید.واضح گفت: کجا چون منی با فرزند رسول خدا این گونه باشد که او گونه بر گونه ام نهد پس جان به جان آفرین تسلیم نمود.

*اسلم(مسلم) ابن عمرو: وی از نژاد ترک بود و افتخار کاتب بودن سیدالشهداء را داشت ونیز قاری قرآن بود.امام او را نیز در آغوش گرفت و گونه بر گونه اش نهاد.او گفت: چه کسی مثل من است که پسر رسول خدا گونه بر گونه اش نهد؟

*بُریر ابن خُضیر همدانی کوفی: از بزرگان و قاریان و پرهیزگاران مسجد کوفه است.وی چهل سال نماز صبح خود را با وضو نماز عشاءش به جا می آورد و هر شب یک ختم قرآن می نمود.در زمان او کسی عابدتر از او نبود.وقتی خبر حرکت امام(علیه السلام) از مدینه به مکه را شنید خود را در مکه به امام رساند.شب عاشورا بریر با عبدالرحمن شوخی می کرد و می گفت: قوم و تبار من می دانند که من حتی در جوانی بذله گو نبوده ام اما من واقفم بر آنچه که بزودی ملاقاتش خواهم نمود.به خدا سوگند تنها فاصله ما و بهشت حمله این قوم با شمشیرهایشان است چقدر مایلم که آن حمله هم اکنون باشد.                                                             بریر صبح عاشورا با کوفیان سخن گفت و مزد رسالت و کار زشت کوفیان را در بستن آب به رخشان کشید.اما کوفیان گفتند: ما نمی دانیم تو چه می گویی! و بریر را تیرباران کردند.

یزید ابن معقل بریر را گمراه خواند بریر او را به مباهله دعوت نمود آنها یکدیگر را لعن کردند پس به هم حمله نمودند و بریر مغز او را متلاشی کرد.پس کعب از پشت او را با نیزه زد و به شهادت رساند. نوار همسر کعب با کعب برخورد تندی کرد و او را به قتل سیّد القرّاء سرزنش نمود.

*حنظله ابن سعد(اسعد) شبامی: او مردی فصیح و بلیغ و شجاع بود.او به کوفیان گفت: حسین را نکشید که بر شما به عذابی همانند عذاب قوم نوح و عاد و ثمود بیمناکم.پس به امام(علیه السلام) گفت: آیا بسوی آخرت شتاب نکنم؟ امام فرمود: بشتاب بسوی حکومتی که کهنه نگردد.پس حنظله گفت: سلام بر تو و اهل بیتت خداوند بین ما و شما در بهشت آشنایی برقرار کند.امام فرمود: آمین آمین.پس کارزار نمود تا شهید شد.

*عبدالرحمن ابن عبدالله اَرحبی: از یاران امام علی(علیه السلام)، شجاع و صاحب نفوذ بود.وی از جمله کسانی است که نامه های کوفیان را در مکه به امام تحویل داد.او به همراه مسلم ابن عقیل به کوفه فرستاده شد اما دوباره به مکه برداشت و تا شهادت امام(علیه السلام) را همراهی نمود.او در میدان نبرد چنین رجز می خواند: من بر دین حسن و حسینم ای نفس بر نیزه و شمشیر شکیبایی کن تا وارد بهشت شوی.

*شَوذب ابن عبدالله: زمانی غلام شاکر پدر عابس بود.خانه او محل تدریس شیعیان بود.در خانه او از فضل اهل بیت سخن گفته می شد.قاری و حافظ حدیث بود.شوذب همچنین سفیر مسلم ابن عقیل از کوفه به مکه بود.وی امام را از مکه تا کربلا همراهی نمود.

*عابس ابن ابی شبیب شاکری: امیر المومنین(علیه السلام) در جنگ صفین قبیله بنی شاکر را چنین ستود: اگر تعداد شما به هزار می رسید خداوند آنگونه که سزاوار بود پرستش می شد. او مردی اهل کمال، زهد و ورع بود.بسیار زنده دل و شب زنده دار بود.هنگامی که مسلم نامه امام(علیه السلام) را خواند عابس گفت: من نمی دانم در دل دیگران چه می گذرد و وعده فریبنده نمی دهم اما اگر دعوتم کنید اجابت می کنم و با دشمنان شما می جنگم. روز عاشورا در برابر امام(علیه السلام) ایستاد و گفت: نزد من کسی عزیزتر از تو نیست.اگر قدرت داشته باشم که ظلم را با چیزی عزیزتر از جان و خونم دور کنم چنین خواهم کرد.سلام بر تو ای اباعبدالله من شهادت می دهم بر هدایت شما و پدرتان استوارم.پس به میدان آمد و می گفت: الا رجل الا رجل: آیا مرد رزم نیست.کسی جرات میدان او را نداشت پس به دستور ابن سعد او را سنگباران کردند.پس عابس زره از تن بیرون آورد و حمله نمود پس ۲۰۰نفر را بکشت.دیگر طاقتی برای او نمانده بود.محاصره اش نمودند و سر از تنش جدا نمودند.همه می گفتند من او را کشتم پس ابن سعد برای خواباندن نزاع گفت: او را یک نفر نکشته است.پس سر او را بسوی خیمه امام(علیه السلام) پرتاب کردند.

*جَون ابن حویّ: وی غلام ابوذر غفاری است.او اهل نوبه و از شیعیان است.وی پیوسته بعد از ابوذر با اهل بیت(ع) بوده است و امام حسین(ع) را از مدینه تا کربلا همراهی نمود.جون در ساخت سلاح جنگ مهارت داشت و در شب عاشورا اسلح سپاه امام را تعمیر کرد.امام(ع) به او اذن میدان نمی داد لذا او زینب(س) را واسطه قرار داد و به پای امام افتاد و می گفت: ای فرزند رسول خدا! من خود می دانم که بوی خوشی ندارم رنگم سیاه و نسبم پست است اما به خدا از شما جدا نخواهم شد تا خونم با خون شما مخلوط گردد.امام شفاعت زینب(س) و التماس های او را پذیرفت و او وارد میدان نبرد شد.او ۲۵نفر را کشت و در آخرین لحظات عمرش اباعبدالله بالای سر او رفت و فرمود: «اللهم بیّض وجهه و طیّب ریحه و احشر مع الابرار و عرّف بینه و بین محمد و آل محمد». امام زین العابدین(ع) می فرماید: بعد از سه روز که برای دفن اجساد آمدیم بوی خوشی از او متصاعد بود.

*اَنس ابن حرث کاهلی اسدی: او و پدرش حرث از صحابه رسول خدا(ص)بودند و در غزوه بدر و حنین در رکاب رسول الله جنگیدند.وی از راویان معتبر حدیث نزد شیعه و سنی است از جمله روایات او: انّ ابنی هذا الحسین یُقتل بارض یُقال لها کربلا فمن شهد ذالک فلیَنصَرُه.او از اهالی کوفه بود.او موفق شد شبانه در کربلا خود را به امام(ع) برساند.امام از او خواست علت حضور عمر ابن سعد را در کربلا جویا شود.انس وقتی به نزد ابن سعد رسید سلام نکرد.عمر گفت: مگر ما را مسلم نمی دانی که سلام نمی کنی؟ انس گفت: مگر به کسی که در برابر فرزند رسول خدا ایستاده باید سلام کرد؟

عصر عاشورا انس در حالی که با عمامه اش کمرش را بسته بود و ابروان بلندش را با دستمالی بر پیشانی بسته بود اذن میدان خواست.امام به چهره او نگاه کرد و گریان فرمود: ای پیرمرد! خداوند سپاس گذار تو باشد. او ۱۸ نفر را کشت و به شهادت رسید.

*حجاج ابن مسروق(مسرور) جُعفیّ مُذحجی: او از صحابه علی(ع) بود و در کوفه زندگی می کرد.در راه مکه به کربلا به امام ملحق شد.وی موذن امام بود.در بیستمین منزل (قصر بنی مقاتل) عبید الله ابن حر جعفی خیمه ای برافراشته بود.امام به حجاج ابن مسروق امر فرمود که او را دعوت کند.حجاج به او گفت: برای تو هدیه و گرامی داشتی دارم اگر بپذیری چه بکشی چه کشته شوی ماجوری.گفت: مایل نیستم او را ببینم و او مرا ببیند.

روز عاشورا حجاج نبردی سخت کرد و در حالی که چهره اش از خون رنگین بود خدمت امام آمد و گفت: تو امامی هدایت یافته هستی که دیگران را دهدایت می کنی.پدرت صاحب جود و فضل و احسان بود آن عزیزی که ما او را وصی و جانشین بر حق رسول خدا می دانیم.امام فرمود: آری من نیز آن دو بزرگوار را بعد از شما ملاقات خواهم نمود.او بار دیگر به میدان رفت تا به شهادت رسید.

*ضرغامه ابن مالک تَغلبی: او شیر میدان نبرد بود.شیعه شناخته شده مولا بود.با سپاه ابن سعد بیرون آمد و به لشکر امام(ع) پیوست.بعد از نماز ظهر با اذن امام به میدان رفت و بعد از نبردی خونین به شهادت رسید.

*عمر ابن عبدالله الجندعی: وی در کربلا زخمی شد و بعد از یکسال به شهادت رسید.

*ابوعمرو نهشلی: او چون صاعقه ای شرربار به هر طرف می تاخت بگونه ای که هیچ کس تاب برابری با او نداشت.سرانجام توسط عامر ابن نهشل به شهادت رسید.

*سُوید ابن عمرو ابن ابی مطاع : آخرین یاور امام(ع) است.او مردی شجاع، زاهد وعابد بود.وی در میدان با صورت به زمین خورد و از هوش رفت اما دشمن گمان کرد او کشته شده است. بعد از شهادت امام به هوش آمد و با دشمن جنگید تا به فوز شهادت نائل آمد.

*هفهاف ابن مُهنّد راسبی ازدی بصری: وی ساکن بصره بود.از فرماندهان امام علی(ع) در جنگ صفین بود.بعد از شهادت امام حسن(ع) به بصره آمد و سپس به کربلا رفت اما امام به شهادت رسیده بود پس شمشیر کشید و جنگید تا به شهادت رسید.

*بَکر ابن حیّ:  او ابتدا در لشکر ابن سعد بود ولی به امام(ع) ملحق شد و پایش قطع و به اسارت درآمد و در زیر شکنجه به شهادت رسید.

*سِوار ابن ابی حِمیر فهمیّ همدانی: او در کربلا مجروح شد و با وساطت خاندانش تا ۶ماه مجروح بود و در اثر جراحات به شهادت رسید.

*عمرو ابن عبدالله الجندعیّ: ضربتی به سر او زدند و بیهوش شد و بعد از یکسال به شهادت رسید.

ج) زنده کنندگان خون شهدای کربلا:

امام سجاد(ع)

زینب کبری(س)

ام کلثوم بنت علی(ع)

سکینه بنت الحسین(ع)

فاطمه بنت الحسین(ع)

۸) زنان هاشمی در کربلا:

*زینب کبری(س): حضرت در کربلا ۵۵ ساله بود.محل تدفین او را مدینه، شام و مصر ذکر کرده اند.وی در ۱۵ رجب ۶۲ ه.ق از شدت غصه درگذشت.

*ام کلثوم: وی دختر حضرت زهراء(س) است و در کربلا ۵۴ساله بود او ۴ ماه بعد از کربلا از شدت غصه درگذشت.

*زینب صغری: دختر امام علی(ع) و همسر محمد ابن عقیل ابن ابی طالب است برخی معتقدند آن که در شام مدفون است ایشان است نه زینب کبری(س)

*رقیه: دختر امام علی(ع) است.لقبش ام کلثوم صغری و مادرش ام حبیبه همسر مسلم ابن عقیل است.از وی دو پسر بنام عبدالله و محمد و یک دختر بنام عاتکه به شهادت رسیده اند.

*فاطمه بنت حسن ابن علی(ع): او مادر امام باقر(ع) و همسر امام سجاد(ع) است.این زن نخستین علویه ای است که فرزند علوی به دنیا آورده است.

*رمله: همسر امام حسن مجتبی(ع) است.او مادر قاسم و عبدالله ابن حسن(ع) است او را نفیله نیز گفته اند.

*فاطمه بنت الحسین(ع): بر سر مزار شوهرش حسن مثنی یکسال خیمه زد و مشغول نماز و روزه شد.

*سکینه: سکینه لقب اوست و نامش امینه، امیمه و آمنه ذکر شده است.

*ام کلثوم: دختر عبدالله ابن جعفر و همسر قاسم ابن محمد ابن جعفر و مادرش زینب کبری(س) است.

*رقیه: دختر امام حسین(ع) است.وی ۴ساله بود که در خرابه شام به شهادت رسید.

*رباب دختر امرو القیس: امروالقیس در زمان عمر ابن خطاب به مدینه آمد و مسلمان شد

*عاتکه: دختر زید ابن عمرو ابن نفیل یکی از همسران امام حسین(ع) است.او زنی صاحب جمال و دارای حسن خلق و وجاهت و عقلانیت بود او بعد از امام حسین(ع) ازدواج نکرد.

*سه تن از دختران امام علی(ع): برخی از مقاتل سه تن از دختران امام علی(ع) به نام های میمونه، خدیجه و ام الحسن که همسران سه تن از همسران عقیل ابن ابیطالب بوده اند را نام برده اند.

*دو تن از دختران امام حسن(ع): برخی از مقاتل نیز دو زن به نام های ام الحسن و ام الحسین از دختران امام حسن(ع) را نام برده اند که در کربلا به شهادت رسیده اند.


برچسب‌ها:

تاريخ : پنج شنبه 3 دی 1394برچسب:بیوگرافی, شهدای کربلا, | 13:13 | نویسنده : عارف بساکی |

در طی چهار قرن، دولت ساسانی یکی از دو دولت بزرگ جهان متمدن آن روز (در آسیای غربی) بوده‌است که مرزهای آن در مشرق، تا دره رود سند و پیشاورو در شمال شرقی، گاهی تا کاشغر کشیده شده بود. در شمال غربی، تا کوههای قفقاز و دربند در ساحل دریای خزر و گاهی هم، تا دریای سیاه می‌رسید و در مغرب، رود فرات به طور کلی مرز این دولت با حکومت روم و جانشین آن یعنی روم شرقی با بیزانس بود. البته گاهی این مرز خیلی فراتر از رود فرات می‌رفت و گاهی هم به این سوی فرات منتهی می‌شد، ولی صرف نظر از کششها و فشردگیها می‌توان رود فرات را مرزی طبیعی میان دو دولت بیزانس و ساسانی دانست.

تورج دریایی، استاد رشته ایرانشناسی در دانشگاه کالیفرنیا در ارواین، و نویسنده کتاب «ایران ساسانی: ظهور و سقوط یک امپراتوری» به زبان انگلیسی، می‌گوید که میراث ساسانیان برای ایران بسیار بزرگتر از شکست در برابر اعراب است.[۱][۲] میراث مهمی که ساسانیان برای ایران به جا گذاشتند، به گفته او، شکل گیری مفهوم ایران به عنوان یک فرهنگ و ملت است.[۳][۴] یکی از عناصر مهم شکل گیری این مفهوم پیدایش خداینامه در زمان ساسانیان است. این همان کتابی است که شاهنامه از آن سرچشمه گرفته‌است. آقای دریایی می‌گوید: «اهمیت دیگر ساسانیان این است که در زمان خسرو انوشیروان در همان قرن سوم، تاریخ ملی ایران به نام خداینامه تدوین می‌شود. و آن تاریخ و یادی است از گذشته، آنچه که ایرانیان بودند، از کجا آمدند، چگونه جهان آغاز شد، تا زمان فروپاشی شاهنشاهی ساسانی.»[۵][۶]

روابط با بیزانس

دولت بیزانس که در مشرق متصرفات خود با دولتی نیرومند مانند دولت ساسانی سروکار داشت و آن را قوی‌ترین خصم خود می‌دانست، گرفتاری‌های زیادی هم در مغرب و هم در شمال متصرفات خود به خصوص در اروپا داشت. این گرفتاری‌ها مانع می‌شد که دولت بیزانس همه توجه خود را مصروف مرزهای شرقی خود کند و به همین سبب، دولت ساسانی مانند دولت اشکانی توانسته بود پایتخت خود را تیسفون در کنار دجله قرار دهد و از نزدیکی پایتخت به مرزهای دشمن بیمی نداشته باشد. دولت ساسانی هم در مشرق و شمال مرزهای خود، گرفتاری‌های زیادی داشت که گاهی به مرحله خطرناک و تهدیدکننده‌ای می‌رسید. بدین‌گونه سیاست خارجی دولت ساسانی در سرتاسر این جهان قرن، در «روابط با شرق و غرب» خلاصه می‌شد. اما دولت ساسانی در این مدت خود را به حد کافی نیرومند نشان داد و توانست مملکت ایران را از آسیب‌های مخرب و خطرناک نگه‌دارد و در داخل مملکت برای مردم ایران زندگی مرفه قرین با امنیت تامین کند.

این حکومت، فرهنگی در زمینه سیاست و مملکت‌داری و اخلاق و روابط سالم اجتماعی و هنر به وجود آورد که پس از انقراض و اضمحلال سیاسی، اثر خود را در نسل‌های بعدی و فرهنگی اقوام مجاور، به طور بارزی نشان‌داد.

با اینکه دشمنان شناخته شده دولت ساسانی، دولت متمدن بیزانس و دولت‌های نیمه‌متمدن شمال و مشرق کشور بودند، سقوط این دولت نه از سوی این دشمنان بلکه از جانبی بود که هرگز انتظار آن نمی‌رفت و آن دولتی بود که جنبه نظامی آن از اقوام بیابان‌گرد بود. دولت اسلامی که در اوایل قرن هفتم میلادی در مدینه تشکیل شده بود، دولت قدرتمندی بود که تسلط آن بر ممالک مجاور، مانند تسلط اقوام بادیه‌نشین و صحرانورد دیگر موقتی نبود، زادگاه دولت ساسانی ایالت پارس بود. چنان‌که معلوم است در دولت پارتی یا اشکانی در ایالات و ولایات مختلف ایران، حکومت‌های محلی نیمه‌مستقلی بودند که از لحاظ سیاست خارجی تابع دولت مرکزی بودند که دولت سلطنتی بود و در راس آن شاهنشاه قرار داشت. در ایالت پارس نیز چنین حالتی وجود داشت. از این پادشاهان مانند اردشیر، دارا و منوچهر (در صورت‌های قدیمی آن) روی آن نوشته شده و نشان می‌دهد که یاد پادشاهان هخامنشی و اساطیری در میان حکام محلی زنده بوده‌است. وجود بناهای عظیم تخت جمشید و بناهای دیگر در زنده‌بودن خاطرات گذشته در میان فرمانروایان پارس به طور قطع موثر بوده‌است. بر روی سکه‌های قدیمی‌تر، عنوان این پادشاهان به خط آرامی فرترکه است. بر این سکه‌ها نقش پادشاه نشسته بر تخت یا ایستاده در برابر آتشگاه با درفشی که به احتمال همان درفش کاویان است دیده‌می‌شود. بنابر تاریخ طبری (که منقول از خدای‌نامه است) در اواخر حکومت اشکانیان، در ایالت پارس حکام متعددی بوده‌اند و در ناحیه استخر حکومت در دست خاندان بازرنگی بوده‌است. در این زمان که مقارن ظهور اردشیر بوده، مردی به نام گزهر (گوچثر، گوی‌چهر) از این خاندان حکومت داشته‌است.

ساسان

Head horse Kerman Louvre MAO132.jpg
 
 

سلطنتی باید باشد (مانند اعلیحضرت. رجوع شود به «میراث ایران»، فرای، ص۲۰۸ و نیز کلماتی چون خانه خدا و کدخدا و در مقیاس بالاتر یعنی کشور خدا = پادشاه). شاپور در این کتیبه خود را نیز «خدا» ولی پرستنده مزدا خوانده که دلیل کافی بر این است که مقصود از «خدا» معنای مصطلح امروزی آن نبوده‌است. شاپور پدرش اردشیر را نیز خدا و پرستنده «مزدا» و شاهنشاه ایرانیان معرفی کرده، درحالی‌که خود را «شاهنشاه ایرانیان و جز ایرانیان» خوانده و جد خود پاپک را فقط شاه نامیده‌است. این به آن معنی است که بابک فقط یک حاکم یا شاه محلی بوده و حکومت اردشیر از سرزمین واقعی ایرانیان تجاوز نکرده بوده‌است. همچنین فقط شاپور در این کتیبه نذورات و قربانی‌هایی برای ارواح خاندان و خویشان سلطنتی دستور داده، از ساسان نام برده ولی او را «شاه» نخوانده. می‌توان از این نکته چنین استنباط کرد که آنچه در کارنامه اردشیر پاپکان(بعد از اسلام به او پاپک گفتند چون عربها واژه پ ندارند. و در شاهنامه فردوسی آمده (درباره اینکه ساسان پدر واقعی اردشیر بوده‌است) به حقیقت نزدیکتر است. در این دو روایت که قسمت بیشتر آن افسانه‌است، ساسان از تبار شاهان کیان معرفی شده که پس از آوارگی و دربه‌دری پدرانش، از هند به ایران آمده و چوپان پاپک پادشاه پارس شده و پاپک پس از دیدن خوابی، دختر خود را به ساسان داده و اردشیر از این ازدواج به وجود آمده و پاپک او را پسر خود خوانده‌است. به همین سبب شاپور در کتیبه خود صورت رسمی را که اردشیر پسر پاپک بوده آورده، اما از ساسان به عنوان جد بزرگ خود یاد نکرده‌است. البته بودن ساسان از تبار کیانیان و آوارگی نیاکان ساسان و چوپان بودن او افسانه‌است.[۷]

اردشیر یکم

اردشیر پاپکان «اردشیر یکم» { ۲۲۶ تا ۲۴۰ میلادی} در زمان پادشاهی اردوان پنجم، به پادشاهی گوچیهر رسید. او مایل بود شاه کلّ ایران باشد بنابراین شورش کرد و اردوان را به سختی شکست داد و اشک بیست و نهم در صحنه نبرد کشته شد «۲۲۴ میلادی». بدین ترتیب سلطنت ایران در کف اردشـیر پاپکان قرار گرفت.

اردشیر پاپکان به تلافی شکست‌هایی که اشکانیان در اواخر حکومت‌شان از رومیان می‌خوردند به روم لشکر کشید (در این زمان تراژان امپراتور روم بود) او رومیان را شکست داد و نصیبین، حران و ارمنستان را تصرف کرد.

به طور کلّی کارهای اردشیر در زیر خلاصه می‌شود:

  1. تقسیم مردم به طبقات مختلف و تعیین حداقل معیشت و امکانات
  2. احیای سپاه جاویدان مانند هخامنشیان
  3. توجّه ویژه به امنیت عمومی توسط مامورانی که از مرکز به نقاط مختلف فرستاده می‌شدند
  4. تصرف هند تا پنجاب

پاپک نیز بنابر روایت طبری، منصب روحانی ریاست آتشکده آناهید را دارا بود و از زنش که رودک یا روتک نام داشت، اردشیر به‌وجود آمد. البته بابک پسر دیگری هم به نام شاپور داشته که ظاهراً بزرگتر از اردشیر بوده‌است. گزهر یا گوچثر، پادشاه بازرنگی، غلامی اخته به نام «تیرا» داشت که «ارگبذ» شهر دارابگرد بود. (ارگبذ به معنی کوتوال یا صاحب و دارنده قلعه می‌باشد). پاپک که هنوز شاه یا حاکم نبود و فقط نگهدار آتشکده استخر بود، از گزهر خواست که تیرا فرزند او (اردشیر) را تربیت کند تا بتواند پس از او ارگبذ دارابگرد گردد. اردشیر پس از تیرا ارگبذ دارابگرد شد ولی به آن اکتفا نکرد و حکومت خود را به تدریج به شهرهای مجاور بسط داد و سرانجام برخود گزهر عاصی شد و از پدرش بابک خواست تا او گزهر را بکشد. بابک پس از تحقق خواست اردشیر، از اردوان، شاهنشاه اشکانی نیز خواست که مقام گزهر و خاندان بازرنگی را به او دهد. اردوان با این کار موافقت نکرد، ولی بابک به این مخالفت وقعی ننهاد. زیرا سلطنت اشکانی در حال ضعف بود و برای شاهنشاهی آن، دو مدعی یکی به نام بلاش و دیگری به نام اردوان وجود داشت. در سالنامه سریانی اربل آمده‌است که بلاش (چهارم) پادشاه اشکانی با پارسیان جنگید و پارسیان چندین‌بار شکست خوردند تا آنکه آنان با مردم ماد و پادشاهان آدیابنه و کرکوک متحد شدند و سرانجام دولت پارت را برانداختند. از این گفته برمی‌آید که پاپک در آغاز مخالفت با اشکانیان، از ایشان شکست خورده بود. پس از مرگ پاپک، شاپور (پسر بزرگتر او) به حکومت رسید ولی در اثر حادثه‌ای کشته‌شد و اردشیر حکومت پارس را به‌دست آورد ومخالفان خود را در پارس یکی پس از دیگری مغلوب کرد و بعد از آن به کرمان حمله برد و پادشاه آن را که بلاش نام داشت دستگیر نمود. پس از آن، یکی از پسران خود را که اردشیر نام داشت حاکم کرمان کرد و سپس بر سواحل خلیج فارس مسلط شد. اردوان شاهنشاه اشکانی، پس از شنیدن اعمال خودسرانه اردشیر، نامه تهدیدآمیزی به او نوشت و پادشاه اهواز را مامور کرد که او را دستگیر کند. پادشاه اهواز در محل اردشیر خره(از نواحی پارس) از ابر سام (فرستاده اردشیر) شکست خورد. اردشیر به اصفهان حمله کرد و پادشاه آن را که شاذشاپور نام داشت اسیر کرد. پس از آن بر خوزستان و میسان (واقع در جنوب عراق و مصب دجله و فرات) دست یافت.

میسان با میشان یا مسنه و خاراکنه، از دیرباز برای خود دولتی مستقل داشت که البته از شاهنشاه اشکانی اطاعت می‌کرد. تاریخ تصرف میسان یا مسنه، در سال ۲۲۳ مسیحی بوده‌است. جنگ سرنوشت‌ساز میان اردوان و اردشیر در صحرای «هرمزدجان» یا «هرمزدگان» روی‌داد که موقعیت آن معلوم نیست ولی آن را در خوزستان دانسته‌اند.

«ویدن گرن» خاورشناس سوئدی آن را در گلپایگان امروزی می‌داند. پسر اردشیر – شاپور- در جنگ با اردوان شجاعت زیادی از خود نشان‌داد و داد بنداذ کاتب یا وزیر اردوان را به دست خود کشت. پس از شکست قطعی اردوان، ارمنستان و بین‌النهرین و ماد بزرگ با آذربایجان به دست اردشیر افتاد. اردشیر بر تیسفون پایتخت دولت اشکانی در ساحل دجله دست یافت و آن‌را پایتخت خود قرار داد.

در ساحل غربی دجله، از دیر باز شهر سلوکیه وجود داشت که در سال ۳۱۲ پیش از میلاد به وسیله «سلوکوس نیکاتور» بنا شده بود و از مراکز فرهنگی و بازرگانی مشرق زمین بود. این شهر در سال ۱۶۴م. از سوی رومیان ویران گردید و به همان حال بود تا آنکه اردشیر پس از فتح تیسفون آن را از نو بازساخت و نام آن را «وه اردشیر» یا «به اردشیر» گذاشت. همان که آن را به عربی «بهرسیر» می‌خواندند و از جمله هفت شهر پایتخت ساسانیان گردید که به سریانی «ماحوزی» و به عربی «مداین» خوانده می‌شد. تصرف ارمنستان به دست اردشیر به آسانی صورت نگرفته‌است و بعضی می‌گویند: تصویری که از اردشیر و شاپور در سر راه سلماس به ارومیه بر سنگ کنده شده به یادبود فتح ارمنستان به دست اردشیر بوده‌است. شاید بتوانیم این نقش را از زمان شاپور اول بدانیم نه اردشیر، زیرا فتح نهایی ارمنستان به دست اردشیر نبوده و در زمان شاپور اتفاق افتاده‌است. چنان‌که گفتیم شاپور پدر خود (اردشبر) را در کتیبه کعبه زرتشت، «شاهنشاه ایرانیان» و خود را «شاهنشاه ایرانیان و جز ایرانیان» خوانده‌است.

چنانکه قبلاً هم اشاره شد، شاهنشاهی اردشیر بنا بر محاسبه نلد که ۲۶ سپتامبر سال ۲۲۶ م. بوده‌است و این، همان سالی است که در آن اردشیر به سلطنت رسیده و مطابق است با سال ۵۳۸ سلوکی. شاید این سال، شکست اردوان و یا سال فتح تیسفون و پایتخت شدن آن باشد. بعضی تاریخ شکست اردوان را بنابر محاسباتی که کرده ۲۸ آوریل ۲۲۴ م. گفته‌اند و در این صورت سال ۲۲۶ م. باید سال تصرف تیسفون باشد که شاهنشاهی اردشیر در آن روز مسجل شده‌است. اردشیر پس از فتح ولایات غربی، متوجه مشرق ایران شد و سیستان و گرگان و ابرشهر (نیشابور) و خوارزم و مرو و بلخ را گرفت و به پارس بازگشت. در آنجا پادشاهان کوشان و طواران و مکران رسولانی نزد او فرستادند و اظهار انقیاد کردند. این می‌رساند که اردشیر به این نواحی نرفته‌است و چون اشکانیان را برانداخته بود، ممالک و ایالات نیمه‌مستقل تابع یا باجگزار اشکانیان، سلطنت تازه را به رسمیت شناخته‌اند. اردشیر در اواخر پادشاهی خود شاپور را در حکومت شرکت داد. و این از سکه‌هایی که نیم‌تنه هر دو تن بر آنها نقش بسته‌است معلوم می‌شود.

در تاریخ طبری به پیروی از خدای‌نامه قیام اردشیر بر اشکانیان را به سبب باز گرداندن قدرت شاهان کیانی (هخامنشی) که به دست اسکندر مقدونی برافتاده‌بود و زنده‌کردن شکوه و جلال گذشته ایرانیان ذکر کرده‌است. در این‌که اردشیر از پارس، زادگاه اصلی هخامنشیان برخاسته بود و اینکه بناهای عظیم دوران شاهان ایران پیش از اسکندر همواره در چشم پارسیان بوده‌است شکی وجود ندارد. همچنین هیچ تردیدی نیست در اینکه اشکانیان را به سبب طرف‌داری از فرهنگ یونانی که یادگار حمله اسکندر بود در پارس منفور می‌داشتند و این از اقدامات بعدی اردشیر در تقویت آیین زرتشتی و جاه‌طلبی‌های او در بازگرداندن سرزمین‌های شاهان هخامنشی معلوم می‌شود. از همین رو اردشیر پس از استوار ساختن موقعیت خود شروع به دست‌اندازی به متصرفات روم شرقی در سوریه کرد و در سال ۲۳۰ م. نصیبین را گشود. رومیان در سال ۲۳۲ م. به ارمنستان و بین‌النهرین حمله کردند و الکساند سوروس سپاه اردشیر را شکست داد اما کشته شدن او در سال ۲۳۵ م. دولت روم را دچار آشفتگی کرد و اردشیر از این وضع استفاده نمود و در سال ۲۳۸ م. نصیبین و حران را از رومیان گرفت. ظاهرا در اواخر سلطنت اردشیر بود که شهر «هتره» یا «الحضر» (شهر مهمی در تکریت عراق)، پس از مقاومت سختی به دست ایرانیان افتاد. بعضی، فتح الحضر را به دست شاپور اول و آن را نتیجه خیانت دختر ضیزن (پادشاه الحضر) می‌دانند که عاشق شاپور شده بود. این قصه افسانه‌ای ساختگی است ولی حقیقتی در آن هست وآن اینکه شهر الحضر قلعه استواری بوده و تصرف آن به آسانی صورت نگرفته‌است.

اردشیر اول پس از ۱۴ سال و ده ماه سلطنت از جهان رفت و پسرش شاپور اول به جای او بر تخت نشست (در سالی که آغاز آن سپتامبر سال ۲۴۱ م. مطابق با ۵۳۸ سلوکی بود).

اردشیر هم سرداری بزرگ و جنگجو و فاتح بود و هم پادشاهی با کفایت و سازنده و مدبر. او مملکت پهناور ایران را تحت اداره مرکزی واحدی درآورد و شهرهای زیادی را بنا و یا بازسازی کرد و به نام خود نامید. وی در تامین آسایش و رفاه و نظم مملکت کوشید و آیین زرتشتی را قدرت تازه‌ای بخشید. همچنین از آنجا که اجداد و شاید خود او روحانیت داد و این معنی در استوار داشتن موقعیت او و شاهان بعدی ساسانی نقش مهمی داشت و موجب ثبات و پایداری آن گردید.

اردشیر یک حکومت ملی بر پایه فرهنگ ایرانی بنا نهاد و جلو نفوذ فرهنگ یونانی را که از زمان سلوکیان و اشکانیان به تدریج در ایران راه یافته بود گرفت. به‌همین سبب در تاریخ ایران باستان یک چهره درخشان و استثنایی است و دوام حکومت ساسانی در چهار قرن، به طور حتم نتیجه سیاست اصیل و خردمندانه اوست. او شهرهای «اردشیر خره» و «رام اردشیر» و «ریوارد شیر» را در ایالت پارس بنا نهاد و شهر «کرخا» را در «مسنا» (میسان) بازسازی کرد و آن را «استرآباد اردشیر» نام نهاد. همچنین در آن منطقه «وهشت‌آباد اردشیر» را ساخت که بعدها در قرن اول هجری، شهر «بصره» درجای آن ساخته شد. از شهرهای دیگری که به او نسبت می‌دهند «هرمزداردشیر» در خوزستان است که بعدها «هرمشیر» خوانده می‌شد و در «بحرین» (در قسمت ساحل شرقی عربستان) «پسا اردشیر» است که «خط» نامیده می‌شد و در شمال عراق «نودارشیر» یا «حزه» است.

 
دژ ساسانی دربند در داغستان امروزی (جنوب روسیه امروزی)

فتوحات بزرگ در بیرون از مرزهای ایران در زمان شاپور اول ساسانی روی داد. شاپور کارهای شاهانه خود را در کتیبه سه زبانه «کعبه زرتشت» در نقش رستم جاودانی ساخته‌است. او پس از آنکه پدرش (اردشیر) را از نژاد خدایگان و شاهنشاه ایران خوانده، خود را نیز پرستنده مزدا و شاهنشاه ایرانیان و غیر ایرانیان نامیده و ممالکی را که زیر تصرف او بوده چنین بر شمرده: «ایالات پارس، پارت، خوزستان (سوزیانا)، دشت میسان (مسنه)، آسورستان (عراق)، آدیابنه (حدیب، نوت خشترکان یا نوداردشیر = موصل)، عربستان (بیت عربایه، نصیبین و نواحی مجاور آن)، آذربایجان (آتروپاتنه)، ارمنستان، گرجستان، ماخلونیا (لازیکا)، بلاسگان (دشت مغان) تا قفقاز و دشت آلبانی (اران) و تمام سلسله جبال البرز، ماد، هورکانیا (گرگان)، مرگیانه (ناحیه مرو)، آریه (هرات)، و ممالک ماورای آن کرمانیا (کرمان)، سکستان (سیستان)، تورن (طواران)، مکران، پارادنه (بلوچستان)، سند و ممالک کوشان تا مقابل پشکیبور (پیشاور) و تا مرزهای کاشغر، سغدیانه و تاشکند و آن سوی دیگر دریا (در جنوب) عمان. شاپور می‌گوید:«ما امراء وحکام همه این بلاد متعدد را با جگزار و مطیع خود ساختیم».

شاپور یکم

شاپور یکم (۲۴۰ تا ۲۷۲ میلادی) پسر اردشیر بابکان در آغاز سلطنت با طغیان حران و ارمنستان مواجه شد. او به راحتی شورش ارمنستان را خواباند امّا مردم حران چنان مقاومتی از خود نشان‌دادند که سرکوب آن غیر ممکن می‌نمود. سرانجام با خیانت شاهزادهٔ حران دروازه باز و شاپور همه از جمله شاهزاده را می‌کشد. او پس از فتح حران شهرهای کرمان، خوزستان، عمان، مکران، غرب، خراسان و توران را فتح کرد.

شاپور پس از فتوحات خود متوجّه روم شد و نبردی با آن دولت کرد. در نبرد اوّل پس از تصرّف انطاکیه و نصیبین از گردین شکست خورد و نصیبین از دست او رفت. گردین توسّط سردارانش کشته شد و پس از او فیلیپ عرب به پادشاهی رسید. او مصالحه‌ای با ایران امضا کرد که در آن بین‌النهرین و ارمنستان به ایران بازگردانده شود.

شاپور مانند جنگ اوّل خود از فرات گذشت و نواحی اطراف آن را تصرّف کرد و وقتی نیروهای رومی به نزدیکی اردوهای ساسانی رسیدند آنان را در چنان تنگنایی قرار داد که «والرین» امپراتور روم و بسیاری از سپاهیانش اسیر شدند. او از اسیران جنگی برای ساختن پل شوش استفاده کرد و پس از شکست رومیان شهرهای آسیای صغیر، کاپادوکیه را کاملاٌ فتح و از پلمیر شکست خورد. وی به سال ۲۷۲ میلادی درگذشت.

شاپور فتوحات خود را در جنگ با رومیان شرح می‌دهد و می‌گوید: پس از آنکه ما در حکومت خود مستقر شدیم، «گوردیان قیصر» سپاهی از گوت‌ها و ژرمن‌ها ترتیب داد و به آسورستان (عراق) حمله کرد. در مسیخه واقع در آسورستان، نبرد سختی درگرفت و قیصر گوردیان کشته شد و ما سپاه روم را نابود کردیم. رومیان، فیلیپ را به قیصری برداشتند و او بر سر آشتی آمد و پانصدهزار دینار تاوان جنگی پرداخت. مسیخه را (که در آن پیروز شده بودیم) «پیروز شاپور» نام کردیم (همان انبار دوره اسلامی). قیصر روم بازگری کرد و به ارمنستان زیان وارد ساخت، ما هم به متصرفات او حمله بردیم و در «باربلیسوس» (شهر بالس) شصت هزار سرباز رومی را شکست دادیم و سوریه را به باد غارت دادیم و این شهرها را از رومیان گرفتیم: آناثا (عانه)، برث هاروپان (قربه)، برثا اسپورک (حلبیه)، سورا، باربلیسوس، هیراپولیس (منبج)، حلب، قنسرین، افامیه، رفنیه، زوگما، اوریما، گینداروس، ارمناز، قابوسیه، انطاکیه، خوروس، سلوقیه، اسکندرون، اصلاحیه، سنجار، حما، رستن، زکویر، دولوک، صالحیه، بصری، مرعش (گرمانیکیا)، تل بطنان، خز و از کاپادوکیه: ستله و دومان و ارتانگیل و کلکیت و سوئیدا و فراآتا، که جمعاً سی و هفت شهر با دشت‌های آن می‌شود.

طی جنگ‌های سوم با روم، هنگامی که ما به «حران و رها» حمله ور شده بودیم، قیصر «والریان» روی به ما آورد. او از شهرهای اروپا و آسیا سپاهی جمع‌کرد که در حدود هفتاد هزار تن می‌شد. در آن سوی حران و رها جنگ بزرگی روی داد که در آن ما قیصر والریان را به دست خود اسیر و عده‌ای از سران سپاه و سناتورها و افسران و صاحب‌منصبان را در بند کردیم و آنان را به ایالت پارس بردیم. پس از آن سوریه و کیلیکیه و کاپادوکیه را ویران کردیم و سوزاندیم. در این جنگ شهرهای سمیساط، اسکندرون، کاتابولون، ایاس، مصیصه، مالون، آدانا، طرسوس، ایچل، عین زربه، نیکوپولیس، انامور، زلینون و سلفکه، توانا، قیصریه، ارگلی، سیواس، قرمان و قونیه را به تصرف درآوردیم." (بسیاری از شهرها که نامهای امروزیشان مشکوک بود، از قلم انداخته شد).

پس از شاپور اول، هرمزد اول (۱۴ سپتامبر ۲۷۲ م.) و بهرام اول (۱۴ سپتامبر ۲۷۳ م.) و بهرام دوم (۱۳ سپتامبر ۲۷۶م.) و بهرام سوم معروف به سکانشاه (پادشاه سیستان) (نهم سپتامبر ۲۹۳ م.) به ترتیب بر تخت نشستند. هرمزد اول و بهرام اول هر دو پسران شاپوراول بودند و بهرام دوم پسر بهرام اول بود. در زمان بهرام دوم، «کاروس» قیصر روم به ایران حمله کرد و تا تیسفون پیش رفت. ولی پس از مرگ قیصر، رومیان عقب نشستند و در سال ۲۸۳ م. بنابر معاهده‌ای ارمنستان و قسمتی از بین‌النهرین را از ایران گرفتند. در زمان بهرام دوم، هرمزد (برادرش) که حاکم خراسان و لقب کوشانشاه داشت بر برادر عاصی شد. بهرام دوم این شورش را فرونشاند و پسر خود، بهرام (بهرام سوم) را با عنوان سکانشاه حاکم شرق ایران کرد. در زمان بهرام اول در سال ۲۷۶ م. مانی موسس معروف آیین مانوی پس از محاکمه کشته شد. پوست او را کندند و با کاه پر کردند و از یکی از دروازه‌های شهر گندی‌شاپور که از بناهای شاپور اول بود بیاویختند. این دروازه به نام دروازه مانی معروف شد. بهرام سوم بیش از چهار ماه سلطنت نکرد و عموی پدر او نرسی پسر شاپور اول بر تخت نشست (در سال ۲۹۳ م). نرسی در جنگ با گالریوس (که از سوی دیو کلسین قیصر روم شده بود) شکست خورد و بنابر پیمان سال ۲۹۸م. پنج ناحیه از ارمنستان کوچک را به رومیان واگذار کرد. تیرداد پادشاه ارمنستان و گرجستان شد و به تبعیت دولت روم در آمد. این معاهده چهل سال طول کشید تا آنکه شاپور دوم (آغاز سال سلطنت او پنجم سپتامبر سال ۳۰۹ م.) این معاهده را بر هم زد و اراضی ازدست‌رفته را بازپس گرفت.

از نرسی کتیبه‌ای دو زبانه در «پایقلی» یا «پایکولی» واقع در خاک عراق به جای مانده‌است. در این کتیبه فهرستی از بزرگان که نرسی را در برابر بهرام سوم حمایت کرده و خود از شاهان تابع دولت ساسانی بوده‌اند آمده‌است که از جمله آنان: کوشانشاه و خوارزمشاه است که می‌رساند دولت ساسانی در مشرق و شمال شرقی ایران، حکومت و اقتدار خود را حفظ کرده بود.

شاپور دوم

پس از نرسی، پسرش – هرمزد دوم – در سالی که آغاز آن هفتم سپتامبر سال ۳۰۲ م. بود بر تخت نشست. او را پادشاهی نیرومند و عادل وصف کرده‌اند. هرمزد، پس از هفت سال و پنج ماه سلطنت در گذشت. بزرگان ایران، فرزند او را که هنوز در شکم مادر بود و حدس می‌زدند که پسر خواهد بود به سلطنت برداشتند. او پس تولد، به نام شاپور خوانده شد و در تاریخ به «شاپور دوم» معروف گردید.

شاپور چشم به جهان نگشوده پادشاه بود و چون ۱۶ ساله شد زمام کشور را به دست گرفت. برخی از مورّخان به او لقب کبیر را داده‌اند.

اگر انوشیروان در این سلسله نبود مسلّماٌ او نقطهٔ اوج قدرت ساسانیان بود. شاپور در ابتدا از قدرت درباریان کاست {که از زمان کودکی او اختیارات بسیاری داشتند} و از مرزهای عرب نشین دفاع کرد. تصرّف بحرین، در زمان او اتّفاق افتاد. ظاهراً شاپور در طی جنگ با اعراب کتف هایشان را سوراخ می‌کرد از این رو او را «ذوالاکتاف» می‌خواندند. با مرگ قسطنطین و تیرداد امپراتوران روم و ارمنستان در سال‌های ۳۳۷ و ۳۱۴ میلادی شاپور بر سر ارمنستان با روم جنگید. بدین ترتیب ارمنستان دوباره دست ایران افتاد. پس از این کار او اعراب و بت پرستان «آن‌ها از کشور ارمنستان بودند» را تحریک به حمله به روم کرد، آن‌ها موقّتاً شکست خوردند.

شاپور به روم حمله و نصیبین را محاصره کرد ولی از عهده شان بر نیامد با این حال سپاه روم را در دشت شکست داده بود و در این زمان با ارمنستان پیمان دوستی بست {۳۴۱میلادی}. شاپور در سال ۳۴۲ میلادی بر بین النهرین حمله برد و در سنجار کنونی با سپاه کنستانتینوس رو در رو شد. رومیان در این نبرد شکستی فاحش یافته و قتل عام شدند. به او در زمانی که پیروزی بر نصیبین را نزدیک می‌دید خبر رسید که کوشانیان کوچک و هیاطله خیون‌ها بر مرزهای شرقی حمله بردند او مدّت ۷ سال با آنان جنگید تا توانست بر آنان پیروز شود {۳۵۰-۳۵۷}

در ایام کودکی او قبایل عرب به ایران حمله و تا درون مملکت ایران نفوذ کردند. شاپور شایستگی خود را در همان زمان نوجوانی نشان داد و پس از آنکه خود قدرت را به دست گرفت، نخستین کاری که انجام داد بیرون راندن عربها از ایران بود. در جنگهای نخستین با رومیان، پیروز شد. شورش قبایل «خیونی» و «سکا» را در مشرق ایران خاموش کرد و آنان را مطیع خود ساخت. پس از آن، نامه تندی به قیصر روم نوشت و در آن خود را شاه شاهان و برادر آفتاب و ماه، و از اجداد خود نیرومندتر خواند. همچنین، از قیصر خواست تا زمینهایی را که رومیان به غدر از اجداد او گرفته بودند باز پس دهد و اگر امپراتور جواب مساعدی ندهد، سپاهیان ایران پس از زمستان با قوای نظامی خود به روم حمله خواهند کرد. «کنستانس» در نامه أی که در پاسخ شاپور نوشت، خود را فاتح خشکی و دریا و پیروز در همه وقت خواند و در خواستهای شاپور را رد کرد. همچنین، او را به در خواستهای ناسنجیده و بیرون از حد ملامت کرد. شاپور، جنگ با رومیان را آغاز کرد و در سال ۳۵۹ م. شهر «آمد» را پس از مقاومت سخت رومیان – گرفت. ژولین، امپراتور روم، به مقابله شاپور شتافت و در حمله هرمزد (برادر شاپور) را که به روم پناه برده بود با ارشاک سوم شاه ارمنستان به همراه خود داشت. سپاه روم تا تیسفون پیش رفتند. ژولین امپراتور روم که به سبب بازگشتش از مسیحیت به «مرند» معروف است، در جنگ زخمی و کشته شد. «یوویان» جانشین او ناگزیر شد با شاپور صلح کند وبسیاری از اراضی را که از نرسی گرفته بودند، باز پس دهد. شهرهای سنجار و نصیبین به تصرف ایرانیان در آمد و شاپور، ارمنستان را نیز به دست آورد. در این میان، گوت‌ها به بالکان حمله ور شدند و رومیان ناچار گردیدند که در مهاهده صلحی، قسمت اعظم ارمنستان را به ایران واگذار کنند. شاپور، مانند دیوکلسین امپراتور روم که استحکاماتی در سوریه و شمال عراق در برابر رومیان و عربها بنا کرد که به «خندق شاپور» معروف شد. در قفقاز نیز شاپور دست به ساختن استحکاماتی در برابر قبایل وحشی شمال زد و می‌گویند سد دربند را ابتدا شاپور آغاز کرده‌است. در زمان شاپور، تعقیب و آزار و رعایای غیرزرتشتی و مخصوصاً مسیحیان و مانویان و یهودیان به شدت دنبال گردید. آذرباد پسر ماراب سپند موبد بزرگ زرتشتیان در زمان شاپور دوم بود و دین زرتشتی در زمان او قدرت و نفوذ بیشتری یافت.

پس از شاپور دوم

پس از مرگ شاپور دوم، اردشیر دوم به سلطنت رسید که نسبت او از لحاظ اینکه برادر یا پسر شاپور بوده‌است، محل تردید است. جلوس او در ۱۹ اوت سال ۳۷۹ م. بود. حکومت او چهار سال طول کشید و چون او با بزرگان و نجبای دوران سرسازگاری نداشت از کار برکنار شد. پس از او شاپور سوم از سال ۳۸۳ تا ۳۸۸ م. حکومت کرد و گویا در اثر حادثه‌ای کشته شد.

پس از وی بهرام چهارم که پیش از سلطنتش به کرمانشاه معروف بود در سال ۳۸۸ م. به سلطنت رسید و حکومت او یازده سال دوام یافت. در زمان شاپور سوم یا بهرام چهارم، ایران گرفتار جنگهایی در شرق کشور بود. پادشاه کوشان که در بلخ استقرار داشت احتمالاً با خاندان اشکانی حاکم بر ارمنستان خویشاوند بود.

پس از بهرام چهارم، یزدگرد اول معروف به بزهکار در سال ۳۹۹ م. بر تخت نشست و بیست و یک سال حکومت کرد. بزهکار خواندن او به دلیل خشونت او با بزرگان و ملایمت او با رعایای مسیحی بوده‌است. به طور کلی او با پیروان ادیان دیگر رفتاری خوب داشت. می‌گویند او با دختری یهودی به نام «شوش دخت» که دختر راس الجالوت یهودیان بود ازدواج کرده بود. در زمان او مسیحیان در سلوکیه تیسفون مجمعی از اساقفه تشکیل دادند که به اختلافات میان خودشان پایان دهند، اما مسیحیان از حسن رفتار او سوءاستفاده کردند و به بعضی از آتشکده‌ها آسیب رساندند و این موجب شد که یزدگرد آنان را تنبیه کند. در این زمان ارکادیوس امپراتور روم از او درخواست نمود که قیمومت پسرش تئودوزیوس دوم را بر عهده گیرد. یزدگرد این درخواست را پذیرفت و شخصی اخته را به نام آنتیوخوس بیزانسی فرستاد تا پس از مرگ ارکادیوس، قیمومت تئو دوزیوس را برعهده گیرد. پس از مرگ یزدگرد اول، پسرش بهرام پنجم معروف به «گور» که در حیره تحت سرپرستی پادشاه لخمی تربیت شده بود و به ایران آمد و حکومت را از دست خسرونامی که از سوی بزرگان به سلطنت رسیده بود گرفت (سال ۴۲۰ م.). بهرام را به شکاردوستی و عیش طلبی و معاشقه با زنان وصف کرده‌اند و داستانهایی از او دراین باره بر جای مانده‌است. او لولیان را از هند آورد تا با آواز و موسیقی خود مردم ایران را سرگرم کنند. در زمان او تعقیب و شکنجه مسیحیان از نو شروع شد و بسیاری از این ایشان به خاک روم پناه بردند. با دخالت امپراتور و کشمکش مختصری که روی داد، بهرام پذیرفت که فراریان مسیحی به ایران بازگردند و با ایشان خوش رفتاری شود و درعوض، زرتشتیان ایرانی نیز در خاک روم در عبادت خود آزاد باشند. همچنین امپراتور روم مبلغی را برای حفظ گذرگاههای قفقاز از حمله هونها به ایران بپردازد. این مبلغ که هر ساله به ایران پرداخته می‌شد، در ایران به معنی باج تلقی می‌گردید. بهرام در جتگ با اقوام شرقی و شمالی موفق بود. این اقوام که ظاهراً «خیونی‌ها» بودند، در کتابهای مورخان ایرانی به «ترک» معروف شده‌اند. سکه‌هایی به نام بهرام پنجم در بخارا به دست آمده‌است که دلیل نفوذ ایران در ماوراءالنهر می‌باشد. در زمان بهرام پنجم مجمعی از اساقفه در ایران تشکیل شد و استقلال مسیحیان ایران را از کلیسای بیزانس اعلام کرد. مرگ بهرام را در اثر شکار و فرورفتن او را در باتلاقی دانسته‌اند.

پس از بهرام پنجم، پسرش یزدگرد دوم در ۴۳۸ م. به سلطنت رسید و حکومت او حدود ۱۸ سال ادامه پیدا کرد. دوران سلطنت او به جنگ با اقوام شرقی که کوشانیان و به عبارت بهتر، هفتالین یا هپطالیان یا هپطالان یا هیاطله که به جای کوشانیان در شرق و شمال ایران مستقر شده بودند، گذشت. یزدگرد مدتی مقر خود را در نیشابور خراسان قرار داد تا امنیت شرق ایران را تامین کند. پس از آن به تعقیب مسیحیان در ارمنستان و غرب ایران پرداخت.

پس از یزدگرد دوم، پسر بزرگتر او هرمز سوم بر تخت نشست. ولی برادرش پیروز به کمک هیتالیان، شاهنشاهی ساسانی را به دست گرفت (سال ۴۵۷ م.). پیروز شورش آلبانی‌ها را در شمال قفقاز خوابانید و بزرگان ارمنی را که در بند پدرش بودند آزاد کرد. در زمان او خشکسالی سختی در سرتاسر ایران روی داد.

پیروز در جنگ با همسایگان شرقی خود، هیاطله شکست خورد. هیاطله را هونهای سفید نامیده و آنان را دارای تمدن و فرهنگ بهتری دانسته‌اند. هیاطله از کانسو واقع در خاک چین به سوی مغرب حرکت کرده و به تخارستان هجوم برده بودند و چنان‌که گفته شد، پیروز دکواذ، دو سال به حالت گروگان نزد هیاطله ماند تا آنکه مبلغ جریمه از سوی پیروز پرداخته شد. پیروز این شکست را نتوانست تحمل کند و با سپاهی به کشور هیاطله حمله برد ولی شکست سختی خورد و کشته شد. دخترش به اسارت هیاطله در آمد و آنان تا مرورود و هرات را به تصرف خود درآوردند. پس از کشته‌شدن پیروز، برادرش بلاش بر تخت نشست (۴۸۴م.) و او با هیاطله آشتی کرد و باجی سنگین به‌ایشان پرداخت. همچنین به ارمنیان امتیازات زیادی داد و دستور برچیده شدن آتشکده‌های زرتشتی را در خاک ارمنستان صادر کرد.

در زمان او شاخه نسطوری از کیش مسیحی مورد قبول بیشتر مسیحیان ایران واقع شد. بلاش در سال ۴۸۸م. معزول گردید و قباد بر تخت نشست.

سلطنت قباد مصادف با انقلابی اجتماعی و سیاسی در ایران شد. مصلحی به نام «مزدک» به عدالت اجتماعی و تقسیم ثروت و املاک میان مردم تبلیغ کرد و قباد، خواه از راه میل واقعی به عدالت تبلیغی و خواه از روی مصالح سیاسی و کوتا کردن نفوذ بزرگان و اشراف، از او طرفداری کرد. این امر بر بزرگان و روحانیان زرتشتی گران آمد و به دستیاری گشنسب‌داد کنارنگ او را از سلطنت معزول کردند و برادرش جاماسپ (زاماسپ) را به جای او نشاندند. قباد به زندان افکنده شد. اما به دستیاری یکی از بزرگان به نام سیاوش، از زندان گریخت و نزد هیاطله رفت. پادشاه هیاطله مقدم او را گرامی داشت و سپاهی را مامور ساخت که با او به ایران بروند و او را به سلطنت برگردانند. جاماسپ تسلیم شد و قباد دوباره برتخت نشست.

رومیان که از گرفتاری‌های داخلی قباد آگاه بودند از دادن مبلغ سالیانه برای حفظ معابر قفقاز خودداری کردند. قباد در جنگ با رومیان مهارت و قدرت خود را ثابت کرد و شهر تئودوزیوپولیس یا ارزروم را از رومیان گرفت و بلیزاریوس، سردار معروف رومی را شکست داد و شهر آمد را تصرف کرد. ولی جنگ با رومیان همسشه به نفع قباد نبود و سرانجام به صلح انجامید.

قباد یکی از پسرانش را به نام خسرو یکم-که بعد لقب انوشیروان یافت- ولیعهد و جانشین خود کرد. خسرو جوان به کمک بزرگان و روحانیان، مزدک و پیروان او را کشت و آشفتگی‌های اجتماعی ناشی از انقلاب مزدکیان را جبران کرد. خسرو اول انوشیروان از بزرگترین پادشاهان تاریخ ایران است و او را به سبب اصلاحات داخلی و به خصوص اصلاحات مالیاتی، لقب عادل یا دادگر داده‌اند. خسرو انوشیروان که در سال ۵۳۰ م. بر تخت نشسته بود، پس از اصلاحاتی در سپاه و ساختار نظامی ایران، در سال ۵۴۰ م. به خاک روم حمله برد و تا انطاکیه پیش رفت و آن شهر را به تصرف در آورد و به باد غارت داد. در بازگشت و در نزدیک تیسفون شهری ساخت که اسیران رومی را در آن جای داد و آن را «وه انتیوخ خسرو» نامید (شهر خسرو که بهتر از انطاکیه‌است.) ایرانیان آن را رومگان نامیدند. امپراتور بیزانس ناچار طالب صلح شد و متعهد گردید که مبلغ گزافی به خسرو بپردازد. خسرو در بازگشت از شهرهایی که از رومیان گرفته بود، مبالغ زیادی دریافت کرد که سبب شد امپراتور از مصالحه چشم بپوشد. خسرو به متصرفات رومیان در کنار دریای سیاه حمله برد و شهرهای «لازیکا» و «پترا» را به تصرف درآورد. حملات بلیزاریوس، سردار قیصر به نصیبین بی نتیجه ماند. پس از صلح‌ها و نبردهایی چند، سرانجام در سال ۵۶۱ م. صلحی پنجاه ساله میان ایران و روم منعقد شد و خسرو لازیکا را به رومیان بازپس‌داد. در مقابل، رومیان نیز متعهد شدند که سالانه مبلغی طلا به ایران بپردازند.

در شرق و شمال شرق، خسرو با خاقان ترک، که خود را به سرزمین هیاطله رسانده بود متحد گردید و این دو هیاطله را از میان برداشتند. از آن تاریخ به بعد، ترکان با ایرانیان همسایه شدند و ظاهراً «جیحون» مرز میان ایران و ترکان گردید.

سیاست خسرو در جنوب عربستان نیز به پیروزی منجر شد و دولت بیزانس به دستیاری حبشیان که به مذهب مسیحی مونوفیزیتی (یعقوبی) درآمده بودند، می‌خواستند بر راه بازرگانی دریایی و خشکی میان اروپا و هند مسلط شوند و دست ایرانیان را به کلی از دریای هند کوتاه کنند. در جریان حوادث، ابرهه نامی که از حبشیان بود و بر یمن مسلط شده بود، در حادثه حمله به حجاز و مکه کشته شد. این واقعه که در میان مورخان اسلامی به واقعه فیل و سال وقوع آن به «عام الفیل» معروف است، در قرآن مجید نیز مذکور است (سوره ۱۰۵) و ظاهراً تولد پیامبر مسلمانان در همین سال، یعنی حدود سال ۵۷۰ م. مسیحی اتفاق افتاد.

در سال ۵۷۲ م. خسرو اول به در خواست کمک سیف بن ذی یزن، یکی از نجیب زادگان عربستان جنوبی پاسخ داد و یک نیروی دریایی یه فرماندهی «وهرزدیلمی» برای بیرون راندن حبشیان از یمن فرستاد. أین نیرو موفق شد که حبشیان را شکست دهد و بدین ترتیب عربستان جنوبی زیر نفوذ دولت ایران قرار گرفت.

بر سر ارمنستان هم جنگهایی میان ایران و روم درگرفت که نتیجه نهایی آن، پیروزی خسرو بود. او پس از ۴۸ سال سلطنت، در سال ۵۷۹ م. درگذشت. اگر چه وسعت تصرفات او به پای تصرفات زمان شاپور اول و شاپور دوم (جز در مدتی کوتاه) نرسید، ولی دوران سلطنت او دوران شکوه و اقتدار سیاسی و نظامی برای ایران بود. همچنین از لحاظ فرهنگی نیز زمان او درخشان‌ترین دوران حکومت ساسانیان بوده‌است.

پس از او پسرش هرمز چهارم برتخت نشست. او اگر چه پادشاهی عادل بود اما در سیاست ناتوان بود و به همین سبب، سردار نامدار خود معروف به بهرام چوبین را که در جنگهای متعدد در شرق و غرب فاتح شده بود، بر اثر شکستی از کار بر کنار کرد. البته این امر خود موجب عصیان این سردار بزرگ گردید. درباریان و روحانیان نیز از هرمز دل خوشی نداشتند و همه این امور سبب گرفتاری و مرگ او گردید. پس از او، پسرش خسرو دوم معروف به «خسرو پرویز» به سلطنت رسید. لازم به ذکر است که این سلطنت گرچه درخشندگیهای چندی داشت، اما مایه ضعف و علت اصلی سقوط دولت ساسانی نیز بود. بهرام چوبین مصمم شد که به تیسفون برود و خسرو را از سلطنت بردارد.

پس از حوادث چند، خسرو به موریقیوس امپراتور بیزانس پناه برد و در ازای پس دادن بعضی از شهرها از او یاری خواست. موریقیوس او را با سپاهی یاری کرد و خسرو توانست با این سپاه، بهرام را شکست دهد. بهرام نزد خاقان ترک گریخت و در آنجا به تحریک خسرو، پس از مدتی کشته شد. بسطام، دایی خسرو نیز که در گرفتاری هرمز و پدر خسرو دست داشت سر به شورش نهاد و در ری اعلام استقلال کرد. همچنین به نام خود سکه زد ولی پس از ده سال مقاومت به دست یکی از هیاطله کشته شد. در بیزانس، موریقیوس امپراتور که به خسرو یاری داده بود بر اثر شورش کشته شد و فوکاس نامی، خود را امپراتور خواند. در این جریان، خسرو بهانه خوبی برای باز پس گرفتن اراضی از دست رفته به دست آورد و به ارمنستان و شام و فلسطین حمله برد. سرداران او به نام «شاهین» و «شهربراز» شکستهای پی در پی به رومیان واردآوردند و دمشق و بیت المقدس و مصر، به دست ایرانیان افتاد. در این میان، در روم مرد با کفایتی به نام هراکلیوس (هر قل) زمان امور را به دست گرفت و پس از اصطلاحات مهمی درامور نظامی کشور، روی به ایران آورد. در این حمله، ایالات از دست رفته را بازپس گرفت و دستگرد –محل اقامت خسرو- و نیز شهرهای آذربایجان را به باد غارت داد. سرانجام، بزرگان ایران بر خسرو شوریدند و او را به زندان انداختند و به دستیاری پسرش شیرویه، او را کشتند (سال ۶۲۷م.) این شکست‌های پی‌درپی و نیز شکست ننگین سپاهیان خسرو در ذوقار از قبایل عرب، بنیه نظامی و اقتصادی کشور را به تحلیل برد و ایران از فرد شایسته‌ای که بتواند زمان عبور را به دست گیرد محروم ماند.

در این میان دین اسلام به‌رهبری محمد در سرتاسر عربستان گسترش یافت و قبایل عرب تحت رهبری دینی و سیاسی اسلام متحد شدند. پس از مرگ محمد عربهای مسلمان به ایران و روم حمله بردند و سرتاسر شامات و سوریه و فلسطین و مصر را از دست رومیان گرفتند. همچنین در جریان جنگ قادسیه (در سال ۶۳۶م.) شکست قطعی بر سپاه یزدگرد سوم، آخرین پادشاه ساسانی (جلوس در سال ۶۳۲ م.) وارد آوردند. با مرگ یزدگرد سوم (در سال ۶۵۱ م. یا ۶۵۳ م.) در مرو، حکومت مقتدر و شکوهمند دولت ساسانی نیز به پایان رسید. دولت ایران در زمان ساسانیان از نظر نظامی و اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی به جایگاهی رسید که در تاریخ این ملت، نظیر آن دیده نمی‌شود. وسعت متصرفات هخامنشیان بسیار بیشتر از ساسانیان بود ولی در برابر یونانیان (که ملتی کوچک و با سرزمینی نه چندان بزرگ بودند) نتوانست قدرت استواری نشان دهد و سرانجام مغلوب آنان شد. دولت اشکانی هم از لحاظ انسجام داخلی، آن قدرت لازم حکومتی را نداشت. ساسانیان در مدت چهارصد سال توانستند در غرب با دولتی که از لحاظ تشکیلات نظامی مقتدرترین کشورهای آن عصر بود بجنگند و بارها آن دولت را شکست دهند. این حکومت در مشرق و شمال در برابر اقوام بیابان‌گرد مقتدر سخت مقاومت کرد و مملکت را از غارت‌ها و تاخت و تازهای ایشان نجات داد. از لحاظ داخلی نیز، تشکیلاتی منسجم با پایه‌های فرهنگی و اجتماعی و اقتصادی نیرومند به وجود آورد. دانش پزشکی و ستاره‌شناسی در زمان ایشان در ایران پیشرفت‌های کلی کرد و موسیقی مقام والایی یافت. هنرهای دیگر نیز کم و بیش پیشرفت‌هایی داشتند.


برچسب‌ها:

تاريخ : پنج شنبه 3 دی 1394برچسب:تاریخ ساسانیان, | 13:11 | نویسنده : عارف بساکی |
هزاران سال از عمر اولین هرم بزرگ فراعنه که به دستور جوزر (Djoser) , دومین پادشاه از سلسه سوم فراعنه ساخته شد, می گذرد. بنای این اهرام که به عنوان یکی از عظیم ترین عجایب هفت گانه جهان به شمار می آیند تا امروز نیز یکی از شاهکارهای تکنیک مهندسی, طراحی و معماری محسوب می شوند، این اهرام از200 سال پیش مورد کاوش های فراوانی قرار گرفته و در طول این سال ها بسیاری از گنجینه های آن به سرقت رفته است. در مورد ساخت بنایی چنین عظیم که ساخت آن500 سال به طول انجامید, سوالات بسیاری بی جواب مانده است،اما آنچه از کل این سوالات مشهود است این که همگی در پی یافتن پاسخ این سئوال هستند که: این مصر بود که اهرام را ساخت یا اهرام مصر را؟!
گزارش خبرنگار سرويس بين الملل باشگاه خبرنگاران حاکيست؛
از سال2300 تا2700 قبل از میلاد(400سال)،80 هرم در مصر ساخته شد، اولین هرم بزرگ را دومین پادشاه از سلسه سوم فراعنه بنام جوزر (Djoser) بر پا کرد و این سنت تا سلسه هجدهم ادامه یافت. بعد از آن تا بیست و پنجمین فرعون دیگر هرمی ساخته نشد.
مصری ها زندگی کوتاه این جهان را فانی و مرگ را آغاز یک حیات نوین و جاویدان در دنیای دیگر می شناختند. به همین دلیل منازل خود را با مصالحی مانند خشت و گل و مقابر را از مصالح با دوامی مانند سنگ می ساختند. بر اساس اعتقاد و تفکر آنان هر انسان علاوه بر جسم دارای یک روح بنام «بع»، ویک پیکر شبه گونه بنام «کا» است. «بع» پس از مرگ در زمین مانده و هر شب به جسد باز می گردد ولی «کا» می تواند مابین این دوجهان در حرکت باشد. به اعتقاد اینان، شرط جاودانه بودن زندگانی آن بوده که بع و کا هر دو بتوانند جسد خود را شناخته و به آن بازگردند. به همین علت برای از بین نرفتن اجساد مردگان آنان را مومیایی کرده و کلیه اشیا و متعلقات آنان را در کنار شان قرار می دادند. هم چنین برای محافظت از جسد، مقابر را محکم و غیر قابل نفود می ساختند تا «کا» بتواند در آنجا سکونت کند و از بلاهای طبیعی و سرقت اموال در امان باشد. درهای کاذب در کنار مقابر به منظور ورود و خروج «بع» و «کا» ساخته شده بود تا آنها بتوانند تردد کنند.

هر چقدر مقام مردگان بالاتر بود، مقبره بزرگتری برای او ساخته می شد.
مصریان قدیم اعتقاد داشتند که فراعنه پس از مرگ به خدایی می رسند و بنابراین مقابرشان می بایست بسیار عظیم و غیرقابل نفوذ ساخته می شد. چهار مثلث جانبی هرم در اهرام مصر به گونه ای طراحی شده اند که پرتوهای خورشید بر جسد فرعون تابیده شود و رابطه جاودانی او را با خدای آفتاب که «رع» نام دارد، حفظ کند. در کنار این اهرام مقابر کوچک تر مکعب شکلی بنام «مصطبه» (Mastababa) به تعداد زیادی ساخته شده است. فراعنه مراسم خاکسپاری خود را به شکل یک سنت ملی درآورده بودند به طوری که مذهب، هنر و تفکر مصریان آن زمان به شدت به سمت پرستش آنان سوق یافته بود.

اولین هرم
در حدود2هزار و630 سال قبل از میلاد فرعون "جوزر" تصمیم گرفت تا اولین هرم غول پیکر را به عنوان مقبره خود بنا کند. معمار و مغز متفکر طراحی این مقبره غول پیکر، راهب و مجسمه ساز معروفی بنام ایم هوتپ (Imhotep) بود. مکان این مقبره در10 مایلی شهر فینکس در محله ساکارا و61 متر بالاتر از شن های روان صحرا در کنار رود نیل تعیین و کار نقشه برداری، احداث کانال های آب و حمل سنگ های آهکی و گرانیت در فاصله900 کیلومتری از معادن آغاز شد. در آن زمان اکثر جمعیت کشور که به 2/1 میلیون نفر می رسید جهت ساخت این مقبره بسیج شد. پس از تایید و تعیین مختصات جغرافیایی این مکان و انجام مراسم مذهبی- سنتی قربانی کردن، کار خاک برداری آغاز شد. این اولین و عظیم ترین ساختمانی بود که بشر توانسته بود آن را بنا کند. هرم به صورت شش پله ای ساخته شد. مصریان اعتقاد داشتند روح فرعون به وسیله این پله ها به آسمان رفته و به خدا می پیوندد. یک راه اصلی برای وارد شدن به آن و13 در ورودی مجازی برای بازگشت بع و کا به آن ساخته شد. در این زمان زبان نوشتاری خاصی برای ثبت موضوعات، سوابق، موارد اداری، نقشه ها، شماره گذاری و مشخصات مکان نصب سنگ ها و نظایر آن ابداع شد که برای نوشتن تاریخ و موضوعات اجتماعی معمول به کار نمی رفت.

چگونگی ساخت اهرام
بنا، مساح، سنگتراش، نجار، ملات ساز و سر کارگر از جمله افرادی بودند که در ساخت این بنا شرکت داشتند. سنگ های بریده شده پس از شماره گذاری توسط سورتمه هایی که بر روی الوارهای موازی، شبیه تراورس های زیر راه آهن حرکت می کردند به سمت مکان ساختن هرم حمل می شدند. آنان برای روانکاری سورتمه ها بر روی تراورس ها از آب، خاک نرم و روغن استفاده می کردند.
در اکتشافات جدید بر روی این آثار، حدود600 مقبره دیگر از کارگران نزدیک هرم خئوپس کشف شد. مطالعه بر روی اسکلت این افراد، ضایعات بسیاری در ستون فقرات آنها بریدگی انگشتان دست و پا و نقص عضوهای شدیدتری را که به واسطه حمل سنگ های سنگین در آنها پدید آورده بود نشان می داد. بیشتر ابزارهای اندازه گیری آن زمان مسی یا سنگی و دارای دسته چوبی بودند. ابزارهای اندازه گیری نیز شامل تراز، شاقول و امثال آن می شد. برای بالا بردن سنگ ها بر روی هرم از خاکریزهایی با شیب مناسب استفاده می شد. پس از پایان کار و نصب آخرین سنگ بر بام هرم، مراسم مذهبی و قربانی کردن حیوانات انجام و خاکریزهای بالای هرم تا9 متر برداشته می شد. با استقرار داربست، کار اتمام و مسطح کردن و صیقل دادن سطح خارجی هرم به وسیله سنگ تراشان انجام شد. این عملیات تا پایین سطح هرم ادامه پیدا می کرد.
هرم توسط یک راهروی سربسته به رودخانه نیل متصل بود. این راهرو با چندین قسمت مختلف شامل معبد ساحلی، راهروی سربسته، محل دفن کشتی های حامل جسد فرعون، معبد مردگان، اهرام جانبی و پرستشگاه برای آوردن فرعون به مقبره اصلی در نظر گرفته شده بود.

"اهرام مصر" :
عهد دودمان سوم مصر معمار نابغه ای به نام ایم حوتپ Imhotep برای فرعون مصر، زوسر «جوزر» (حدود ٢٦٤٩ - ٢٦٦٣ ق م) مجتمع عظیمی در سقاره، و گورستان گروهی نزدیک تختگاه مصر؛ ممفیس می سازد. افزون بر این، هرمی پله پله از سنگ بنا ساخت م مرقد و تأسیسات جانبی دیگری در اطراف هرم بدان افزود. هرم عظیم زوسر که به منظور حفاظت از جسد فرعون مصر بنا گردید؛ کهن ترین اثر معماری باقی مانده از مصر باستان است. این معماری خود الگویی گشت تا آیندگان به تقلید و تبعیت از آن، دست به کار ساختمانی عظیمی بزنند که یکی از عجایب هفتگانه جهان شناخته شود.
معماری پادشاهی کهن، اهداف و انگیزه های آن دست مایه ای گردید تا مورخان و باستان شناسان بر این دوره پانصدساله و شرایط و اوضاع اجتماعی آن را بر مبنای بناهایی که به هر صورت از سنگ آهک و گرانیت در مقیاس بزرگ برای ساختن ساختمان ها در مقبره ها به کار می رفت، شناسایی کنند.
جالب اینکه در این دوره ، معابدی شبیه آنچه در دودمان یکم و دوم پادشاهی متداول بود، به ندرت ساخته می شد .
به طوریکه اشاره شد، در پایان دودمان سوم پادشاهی، ساختن اهرام آغاز و به تدریج گسترش پیدا کرد. اما کمال حشمت این معماری تنها مدیون دودمان چهارم پادشاهی است که در آن عهد احداث چنین آرامگاه های پادشاهی با عظمت و پرشکوه، رونقی فراوان یافت.
ساخت اهرام مهمترین و اصلی ترین سازندگی این دوره را تشکیل می دهد؛ این معماری بدیع خود موجد تحولی شگرف گردید و تمدن و فرهنگ فراعنه به یک شکوفایی بی نظیر دست یافت؛ به گونه ای که مشعل هدایتی برای صنعتگران مصری برای یک دوره سه هزار ساله بعدی شد. اهرام مصر نمایانگر اوج دستاوردهای فنی، معماری، طراحی و تزیینات است که تنها در سایه یک سازمانبندی منظم، استادکارانی بی نظیر و هنرمندانی با انگیزه های قوی، و مهم تر از همه امنیت کافی و ثروتی کلان امکان پذیر بود. دوره دودمان چهارم پادشاهی اندکی افزون بر یک سده دوام آورد (٢٤٩٨-٢٦١٣پ م) و شش پادشاه از این دودمان بر مصر فرمانروایی کردند.
هرم غول پیکر مصر از قدیمی ترین عجایب هفتگانه است البته این تنها بنایی است که در میان عجایب هفتگانه تا به امروز باقی مانده است.
زمانی که این هرم ساخته شد بلندترین ساختمان جهان در آن زمان محسوب می شدواین رتبه را تا ٤٠٠٠ سال حفظ کرد.
پادشاهان مصر باستان را فراعنه می نامیدند.یکی از این پادشاهان خفو بود. در حدود ٢٥٨٠سال قبل از میلاد مسیح این هرم بزرگ را برای محل دفن یاهمان آرامگاه فرعون ساخته اند.
خفو همان فرمانروایی است که یونانی ها اوراخئوپس می نامیدند.
وپس از مدتی پسر ونوه ی خفو نیز برای خود هرم هایی را ساختند البته در اطراف ودر مجاورت این سه هرم چند هرم کوچک نیز بنا شده اند که این هرم ها مطعلق به درباریان وملکه ها بوده است.
مصریان باستان اعتقاد داشته اند که انسان پس از مرگ دوباره زنده می شود وبه همین خاطر در اطراف جسد مومیایی شده ی مردگان خود موادغذایی ووسایل دفایی و... رابه همراه آن ها دفن می کردن واهرام مصر نیز برای حفاظت ازجسد خفو و فراعنه ی دیگر ساخته شده است.
اهرام مصر از سه هرم بزرگ تشکیل شده است که درکنار آنها هرم های کوچکی نیز وجود دارند.وقتی ما اهرام مصر را از نزدیک می بینیم هرم وسطی از همه بزرگتر به نظر می رسد ولی این اشتباه است زیرا که هرم وسط چون روی زمین مرتفع تری بنا شده است بزرگ تر به نظر می رسد.ولی در اصل هرم خفو که سمت چپ هرم وسط قراردارد از همه بزرگتر است .
هرم ها درگورستانی قدیمی در جیزه واقع شده اند. گروهی از باستان شناسان عقیده دارند که ٠٠٠/١٠٠ کارگر به مدت بیست وسه سال کارکردند ودر این هرم بیش از دوملیون نیم سنگ به کار رفته که وزن آن ها از٥/ ٢تن تا چهل تن وزن دارد را بنا کرده اند. یکی از طریقه هایی که احتمال دارد مصریان باستان سنگ های غول پیکر را حمل می کردند شیوه ی غلطاندن و بلند کردن است
یکی از دانشمندان اتریشی به نام آقای پروفسر دکتر اسکارریدل برای این معما راه حلی پیشنهاد کرده است او می گوید که مصریان برای حمل این سنگ ها دور هم جمع می شدند و با نیروی خود و به وسی له ی اهرم هایی این سنگ ها را می غلتاندندودر این باره نظر های بسیاری وجود دارد بعضی از باستان شناسان عقیده دارند که این سنگ ها را با استفاده از سطوح شیبدار ماسه ای به بالای هرم ها می بردند.
وعده ای از باستان شناسان عقیده دارند که مصریان از داروهای نیروزای قوی استفاده می کردند وبه وسیله ی آنها این سنگ ها را به بالا می بردند.
اهرام مصر از هر نظر چه از نظر معماری وموقعیت جغرافیایی در محل مناسبی قرار دارد.
- هرم به گونه ای ساخته شده است که به چهار جهت اصلی مشرف است.
- خط مداری که از روی جیزه می گذرد دقیقا خشکی ها وآب های روی کره ی زمین را دقیقا نصف می کندوهرم در چنین نقطه ای از نصف النهار ساخته شده است.
- فاصله ی میان مرکز زمین تا هرم کاملا برابر است.
- اندازه ی سطحی چهارجانبی حرم دقیقا برابراست با ارتفاع هرم.
- نوک هرم بزرگ دقیقا شمال واطرافش نیز طول استوا را تمثیل می نمایند.
تمامی این محاسبات بیان گر آن است که اهرام مصر با اندازگیری های دقیق ریاضی ونجومی همراه است که نشان می دهد درآن زمان مصریان از نظر معماری بسیار پیشرفته بوده اند .
سنگ هایی که دراین هرم به کار رفته است از خود کشور مصر گرفته نشده اند وطبق نظر بعضی از کارشناسان وباستان شناسان سنگ ها به مدت ده سال توسط کارگران حمل می شده است وبعد از ده سال تازه به محل بنای اهرام مصر آورده شدند هنوز هیچ کس نمی داند که این سنگ ها مطعلق به چه کشوری است و یا مهندس یا معمار اهرام مصر چه کسی بوده است واز چه شیوه ای استفاده شده است.
نکته ای که باید دراینجا به آن اشاره کرد این است که کارگران اهرام مصربر اساس یاداشت های هردوت گویا درعرض بیست سال متمادی حدود صد هزار کارگر در ساخت اهرام مشغول بودند. جالب اینکه هر کارگر روزانه به اندازه ی یکصد گرم پیاز مصرف می کرده اند با این حساب مشخص می گردد که هر روز برای تامین غذای یکصدهزار کارگر معادل ده هزار کیلو پیاز نیاز بوده است. این رقم در ده روز به یکصد هزار کیلو می رسد.
(یکصدتن) و مسلما در ماه نیز به سیصد تن می رسد . با این محاسبه مشخص است که درعرض شش ماه کار متوالی حدود هزار و هشتصد تن پیاز مصرف شده است.
باتوجه به آن که درآن زمان پیاز ها را با چه زحمات وسختی ای از اقصی نقاط جهان وارد مصر می کردند البته ما باید نیاز خود مردم مصر رانیز به این میزان بیفزاییم. اساس ارزیابی متر مکعب به اندازه ی فاصله ی میان خورشید وآلفا قنطوریس بوده واگر میزان گازهای حاصل از مصرف پیاز را که مردمان آن زمان دفع می کردند حساب کنیم به اندازه ی میزان پارگی به اندازه ی از بین رفتن لایه ی ازن اطراف کره ی زمین است.

مجسمه ی "ابولهل" :
یکی از آثار بسیار زیبایی که در روبه روی هرم بزرگ قرار دارد مجسمه ی ابولهل است این مجسمه از لحاظ معماری بسیار زیبا می باشد و طبق مدارک به دست آمده این مجسمه وظیفه ی محافظت از اهرام مصر وقبر خفو را دارد.
▪ فرعون به خاک سپرده می شود :
مصریان قدیم می پنداشتند که وقتی کسی می میرد باید از بدن او نگهداری کرد تا روحش بتواند به زندگی پس از مرگ ادامه دهد. ازهمین رو اندام های داخلی بدن مردگان مانند قلب وکلیه و کبدو... را از بدن خارج می کردند وآن را با روشی مخصوص به نمک آغشته می کردند. سپس بدن را با پارچه های کتانی نوار پیچ می کردند بدین ترتیب بدن مرده مومیایی می شد. عاقبت شده به همراه لباس و غذا و وسایل دفایی مورد نیاز او به خاک سپرده می شود.یال هرم خفو ٢٣٠متراست ومساحت قاعده ی آن بزرگتر از مساحت نه زمین فوتبال است.
بعد از کشف جسد خفو در زیر هرم او یک کشتی پیدا شد که برای رد شدن خفو از رود نیل قرارداده شده بود.
بعد از خفو نیز فراعنه ای روی کار آمدند مانند: منقرع (نوه ی خفو).خفرع (پسرخفو)کفرع (پسرخفو).
 

خاکسپاری "فرعون"
زمانی که فرعون درسال2هزار و439 قبل از میلاد مُرد، کارگران هنوز مشغول فرش کردن کف معبد با سنگ های مرمرین سفید بودند. جسد فرعون سوار بر زورق شاهی شد. ملکه و پسرفرعون سوار بر زروق دیگری در این مراسم حضور داشتند. پس از ورود به اسکله معبد ساحلی اجزای کشتی از همدیگر جدا و در حفره ششم هرم دفن شد.
قبل از دفن جسد فرعون، آن را به محلی در نزدیکی رودخانه نیل برده و مایعی به مغز وی تزریق کردند. سپس به وسیله چنگک از سوراخ های بینی آن را خارج و بعد کبد، شش ها، معده و روده هایش را از شکافی در قسمت چپ بدنش در آورده و هر عضو را جداگانه مومیایی و در کوزه های مخصوصی قرار دادند. بدین ترتیب فقط قلب در داخل بدن ماند. پس از کاربرد
روغن ها و مواد متعدد دیگر و خشک نمودن جسد، آن را با رشته های پارچه ای پیچیدند، که در حین این کار و پس از هر بار پیچیدن طلسم مقدسی از طلا و جواهرات را میان آن می گذاشتند. بعد از آن کل جسد را آغشته به صمغ کردند. این عملیات بر روی سه تخت سنگی یک تکه به مدت45 روز انجام شد. پس از انجام عملیات مومیایی، مراسم مذهبی انجام و جسد را با تابوت به آرامگاه اصلی برده و در تابوت سنگی خود قرار دادند و آن را با در سنگی اش پوشانیدند. کوزه های حامل اعضای بدن فرعون را در جعبه های چوبی قرار داده و آن را پایین تابوت سنگی گذاشتند. هم چنین در دو انبار وسایل شخصی، خوراک، پوشاک، زینت آلات، اسلحه و حتی وسایل سرگرم کننده نیز برای فرعون انباشتند. پس از اجرای مراسم مذهبی، کاهنان محل را ترک و با بستن درب های ورودی راه پشت سر مسدود و غیر قابل ورود شد. جسد فرعون در میان بیش از دو میلیون قطعه سنگ مدفون شد.

اهرام ثلاثه
در ادامه سلسه پادشاهی فراعنه، اهرام دیگری ساخته شد. یکی از عجایب هفت گانه جهان اهرام ثلاثه «گیزا» بنام های خئوپس (Khufu) ، خفر (Khafr) و منکاری (Menkaure) واقع در چند کیلومتری جنوب شهر قاهره است. اهرام ثلاثه مصر شاهکار تکنیک مهندسی، طراحی و معماری هستند. برش و اندازه گیری سنگ ها در حد اعجاب انگیزی دقیق بوده، به طوری که کوچکترین خطایی باعث بر هم خوردگی اشکال هندسی و حتی فرو ریختن بنا می شد. این بناها بزرگترین بناهای ساخت بشر تاکنون هستند.
عظیم ترین هرم بنام خئوپس در ابعادی به ضلع230 و ارتفاع146/59 متر ساخته شده است. در ساخت این هرم، حدود2 میلیون و300 هزار سنگ به کار رفته که وزن هر کدام از آنها به طور متوسط2/5 تن بوده است. در جمع در حدود5/8 میلیون تن سنگ در این بنا استفاده شده است.
هرودوت مورخ یونانی، زمان احداث مسیر جاده و آبراه برای شروع این بنا را10 سال، زمان ساخت هرم را20 سال و تعداد کارکنان آن را100 هزار نفر تخمین زده است. راه ورودی آن از شمال به ارتفاع18 متر بالاتر از سطح زمین و راهروی آن با یک شیب تا20 متر زیر کف هرم ادامه دارد. از آنجا با یک راهروی دیگر به اطاق ملکه ارتباط دارد. ولی ملکه پس از مرگ در آنجا مدفون نشد. راهروی دیگری به ارتفاع 5/8 و طول 5/46 متر به محل مقبره فرعون که به ابعاد 21/5 و 43/10 و ارتفاع 82/5 متر است ختم می شود. مقبره فرعون در ارتفاع 28/42 متری از کف هرم قرار دارد. کلیه راه های ورودی به آن پس از دفن فرعون توسط سنگ های عظیم بسته و هیچ گونه امکان ورود به آن وجود نداشته است.
دومین هرم بنام «خفری» به ابعاد 25/215 و ارتفاع 5/143 مترساخته شده است و سومین هرم از اهرام ثلاثه به ارتفاع 5/66 متر در حدود نصف دو هرم دیگر ساخته شده است.
در نزدیکی رودخانه نیل مجسمه ابوالهول برای نگهبانی از مقبره ساخته شد که نیمی شیر و نیمه دیگر خود فرعون بوده است. این مجسمه در زمان مرگ فرعون نیمه تمام ماند و مانند بقیه آثار تمام نشده که با آمدن یک فرعون دیگر ناتمام می ماند ساخت آن دیگر به اتمام نرسید.


برچسب‌ها:

تاريخ : پنج شنبه 3 دی 1394برچسب: تاريخچه, "اهرام ثلاثه" , | 13:10 | نویسنده : عارف بساکی |

هلیلان ایلام گفت: شمار زیادی از مکان های مربوط به ادوار پارینه سنگی و فراپارینه سنگی در ناحیه هلیلان در حاشیه رودخانه سیمره در شمال شرق ایلام کشف شد

به گزارش ایرنا، داود داودی افزود: مهمترین اهداف این بررسی شناسایی محوطه های پارینه سنگی در ارتباط با خصوصیات توپوگرافی هر محوطه، محیط پیرامون و آسیب شناسی محوطه است.
وی اضافه کرد: این کاوش ها در واقع بازنگری بررسی های صورت گرفت توسط تیم دانمارکی به سرپرستی پدر موتنسن در دودهه آخر پیش از انقلاب است.
داودی از دیگر اهداف این مطالعات را تعریف کاربری محوطه های پارینه سنگی، گونه شناسی و طبقه بندی مصنوعات سنگی، گاهنگاری نسبی منطقه در ارتباط با فازهای مختلف دوره پارینه سنگی، تهیه نقشه پارینه سنگی منطقه و بررسی میزان اهمیت دوره پارینه سنگی هلیلان نسبت به پارینه سنگی ایران و غرب آسیا عنوان کرد.
وی ادامه داد: آثار کشف شده اهمیت بیش از پیش این ناحیه مهم فرهنگی در غرب ایران را ثابت می کند.
بررسی های هیات دانمارکی در پیش از انقلاب منجر به کشف ومعرفی 24مکان پارینه سنگی دراین ناحیه شد. این هیات در غارهای مرگرگه لان و مر روس اقدام به گمانه زنی کرد.
در سال های 91 و 92 هیاتی به سرپرستی داود داودی ضمن بازدید از محوطه های پارینه سنگی هلیلان به نتایجی متفاوت با آنچه دانمارکی ها به دست آورده بودند، دست یافت که نتایج این تحقیقات را در مقالات بین المللی منتشر کرد.
براساس گزارش روابط عمومی پژوهشگاه میراث فرهنگی و گردشگری، مجوز کاوش در منطقه هلیلان توسط رئیس پژوهشگاه میراث فرهنگی و گردشگری در آبان ماه 94 صادر شده است.


برچسب‌ها:

تاريخ : پنج شنبه 3 دی 1394برچسب:کشف, جدید, پارینه سنگی, هلیلان ایلام, | 1:19 | نویسنده : عارف بساکی |
.: Weblog Themes By SlideTheme :.


  • سه صفر هشتاد